دیشب خواب بابا رو دیدم. کُلّش سی ثانیه طول نکشید. غمگین و دلشکسته و رو به گریه بود به طوری که وقتی دیدمش هراسان رفتم و بقلش کردم، کاری که انجامش در حالت طبیعی بعید بود و گفتم بابا غلط کردم. قضیه چی بود نمیدونم ولی شدت واقعی بودنش طوری بود که تَنِشْ (تن بابا) رو واقعا احساس کردم، زندهی زنده و یک مقدار عرق کرده. گرچه به سن امروزم بودم ولی دستهام هنوز هم به دور تَنِشْ نمیرسید. همون موقع از خواب بیدار شدم. میدونستم که بابا از دنیا رفته ولی حیرتزده به خودم گفتم بابا اینجا بود و با چشم دنبالش گشتم.
گرچه در منتهای دلشکستگی بود ولی وقتی بیدار شدم شاد شاد بودم. چرا؟ نمیدونم. واضحترین خوابی بود که توی این ۱۸ سال دیدهام.
دلم برات تنگ شد.
من محسن هستم؛ برنامهنویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.
برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.
در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.