امروز سخت‌ترین روز خدمتم(!) هست؛ البته اول به این خاطر که روز جمعه را مجبور بودیم در پادگان بگذرانیم ولی وقایع طوری رقم خورد که این مشکل به کلی از خاطرها محو شد و توجهات معطوف به چگونگی گذران این روز شد.

افسر گردان یک افسر سگ است از یگان ۵۱۳ به نام نوری که دست بر قضا وظیفه‌ای بیش نیست. خلاصه پدر ما را درآورد! صبح ما را برای توجیه بردند دم هنگ. آنجا چند سوال کردند؛ بچه‌ها هم مِن و مِن کردند، البته اگر از من هم می‌پرسید وضعیت فرقی نمی‌کرد شاید بدتر هم می‌شد. از یکی از بچه‌ها پرسید اون چیه دستت؟ گفت چراغ! (از این چراغ انگلیسی‌ها بود) گفت نفت داره؟ گفت آره! گفت تو کبریت داری روشنش کنی؟ گفت نه! به گروهبان نگهبان گفت تو کبریت داری روشنش کنی؟ او هم گفت نه! گفت ما رو اسکل کردی؟ چراغ آوردی بی‌کبریت؟! مسخره بازیه؟! برو دوباره آموزش بده ورشون دار بیار. ما هم رفتیم و دوباره آموزش دیدیم و برگشتیم. زیاد خوب نبودیم ولی گفت خوبه (منظورم افسر هنگ است) آمدیم و گرفتیم خوابیدیم تا ظهر.

بعد ناهار خوردیم و خوابیدیم تا ساعت ۵. البته کامل خوابیدیم منظورم اینه که با پوتین و چهار‌بند فانوسقه خوابیدیم و همه‌اش در این استرس که کی «پیش» می‌زنند و ما بریزیم بیرون. من مسئول ملحفه بودم و نفر هشتم گروه کمک‌های اولیه. ملحفه‌ای که دیروز مامان شسته بود رو ورداشته بودم و با خودم می‌بردم این طرف و آن طرف.خلاصه گندش تا حدودی درآمد. خلاصه ساعت فکر می‌کنم که ۵ بود که «پیش» زدند. البته یک نفر آمد و گفت «گروه آماده پیش.» حالا کی شنید کی نشنید و چه کسی فهمید و چه کسی نفهمید بماند. خلاصه دیر به خط شدیم و ما را دوبار دور سلف دواند به طوری که جان همه درآمده بود. نوری که افسر گردان ماست و مرتکب دواندن ما شد گفت خوب نیست و تا صبح ده بار پیش می زنم. خلاصه آمدیم به آسایشگاه همه شاکی و اعصاب همه خرد. «پیش» نزد.

موقع شام شد و شام خوردیم و بعد وقت نماز. یک «پیش» دیگر زد بعد از نماز و گفت سه دقیقه طول کشید تا به خط شدیم و خیلی زیاده این زمان . تا صبح گوش به زنگ «پیش»های من باشید. یک «پیش» دیگر هم نیم ساعت بعد زد و اینبار بچه‌ها می‌شمردند و وقتی که همه خط شدند گفت چند دقیقه شد به خط شدنتان؟ بچه‌ها گفتند ۵۰ ثانیه. طرف کم آورده بود. نمی توانست بگوید بیشتر شد چون واقعا شاید حتی کمتر هم شده بود. برای اینکه عرصه خالی نباشد گفت پس دیدید زیر یک دقیقه هم می شود به خط شد. گفت آزاد ولی با پوتین و کامل بخوابید و آماده باشید. ساعت ۹ و نیم خاموشی را زدند و خوابیدیم .

نوشته شده در: 1386-04-22 (17 سال 4 ماه 1 هفته پیش)

من محسن هستم؛ برنامه‌نویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.

برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.

در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.