صبح در دستشویی بودم، ساعت سه و نیم صبح که تلفن زنگ خورد. خوب طبیعی است که من نمی‌توانم در بیاییم دیگر. دکتر بود. یک بار دیگر زنگ زد و قطع شد و دیگر باید بلند می‌شدم! دفعه بعد که زنگ زد گوشی را برداشتم. طبیعی بود که زنگ زده است که مرا بیدار کند که به پادگان بروم. از او تشکر کردم و گفتم که بیدارم.

رسیدنم به پادگان قدری طول کشید. سر جمهوری و نیز دم خانه خودمان ماشین به سختی گیر آمد. صبح ورزش داشتیم و بعد هم کلاس جنگ با سر نیزه که خیلی جالب بود ولی من قدری در انجام حرکاتش مشکل داشتم که خوب بار اول بود که این کارها را می‌کردم مثل همه البته ولی شاید گیرایی بقیه از من بالاتر باشد. بعد از ظهر هم استتار و اختفا و پوشش را در میدان تمرین کردیم که آن هم‌ بازی جالبی بود. مرخصی شبانه را نیز استفاده کردم.

اتوبوس‌های بهارستان را که سوار شدم ساجدی و فلاح پور هم سوار شدند و من بلیطشان را دادم. ساجدی تشکر کرد . آن‌ها در بهارستان رفتند به مترو. البته در اتوبوس کاملاً جدا از آن‌ها بودم. به خانه که رسیدم زنگ زدم به تفرش. بعد رفتم موهایم را با چهار زدم. بعد اصلاح کردم و رفتم حمام. بعد هم اینترنت. یازده شب هم خواب.

نوشته شده در: 1386-05-15 (17 سال 5 ماه 1 هفته پیش)

من محسن هستم؛ برنامه‌نویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.

برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.

در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.