نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
متاسفانه هواپیمای ATR شرکت آسمان که امروز صبح از تهران به یاسوج پرواز کرده بود سقوط کرد. گویا پنج صبح میپره و در حدود ساعت شش از صفحهی رادار ناپدید میشه.
ساعت ده و نیم بود که خبرگزاری فارس خبر ناپدید شدن و اندکی بعد خبر سقوط آن را مخابره کرد. اول با شیطنت اعلام کردند که «یک هواپیمای ATR پسابرجامی سقوط کرد» هر چند خیلی سریع روشن شد که هواپیما ۲۵ سال سن داشته و بعد از مدتی زمینگیری، تعمیر اساسی شده و دوباره به پرواز دراومده.
یاد روزهایی افتادم که دولت مشغول مذاکره با بوئینگ و ایرباس و ATR بود. تندروها در کشور چه بلوایی که راه نینداختند! مدام صحبت از این بود که «شما به جای اشتغال برای جوانان ایرانی، اشتغال برای جوانان اروپایی و آمریکایی درست کردید!» در کشوری که هر از گاهی یک هواپیما سقوط میکنه وقیحانه مدعی بودن «خرید هواپیما اولویت صدم کشور هم نیست.» و به طعنه میگفتن «بچهمون ازمون پرسیده بابا ما هم میتونیم سوار این هواپیما بشیم؟!» روحانی در مصاحبهها و سخنرانیهاش مثل اینکه باید برای یه «کودکسال» توضیح بده میآمد و میگفت «با این هواپیماها مشهد میرید، کربلا و سفر حج میرید و ...» تا این احمقها کمتر فشار بیارن و دست به خرابکاری نزنن.
امروز که هواپیما افتاده همونهایی که مخالف برجام بودند و خرید هواپیما را اولویت صدم کشور هم نمیدونستند شرمآورانه میگن «پس کجا رفت نتایج برجام و ایمنی پروازها!» عاشق سر و صدا هستن و افشای دروغها هیچ اهمیتی براشون نداره. بعد از این که سن هواپیما و فرسوده بودنش فاش میشه خیلی راحت دروغ دیگه و ابزار فشار دیگهای میسازن.
این صحبتها جای ۶۶ جانباختهی این سانحه رو برای خانوادههاشون پر نمیکنه. پشت سوگواریهای پر سروصدای فضای مجازی هم هیچ عمقی نیست. بیشتر به سروصدای یک مشت دیوانه شبیهه! به سرعت سر برمیکنه و به سرعت فروکش و هیچ نتیجهای گرفته نمیشه و هیچ تجربهای که مفید به حال اجتماع باشه و باعث بلوغ رفتار مردم در شبکههای مجازی بشه اندوخته نمیشه. از حال و احوال حاکمیت هم که البته بیخبرم. نمیدونم آیا باعث میشه در امور مربوط به زندگی و امنیت مردم رقابت رو کنار بذارن یا نه. خدایا برای این کشور و این مردم خیر بخواه!
اما سر ظهر این توئیت بههمم ریخت. جمله آخر آتشم میزنه و نمیتونم حسی رو که دارم بنویسم و اشک به چشمم میدَوِه. پیش مامان نزدیک به آبروریزی بودم ولی خودم رو با سرفه و القای سرماخوردگی جمع کردم. حس یه بهت در این بچه ست. هنوز مرگ رو درک نکرده و خیلی هم زوده که درک کنه و البته یه عمر باید با این سانحه که پدرش رو ازش گرفت زندگی کنه. شاید در همون لحظه تصمیم گرفته کاری بکنه و بعدها برای باباش تعریف بکنه! و البته یه معصومیت فوقالعاده و در عین حال شاید یه درماندگی هم در حرفش باشه. شاید هم معصومانه به عدالت باور داره و فکر میکنه عدالت پدرش رو براش میاره. گفتم که! نمیتونم توضیح بدم. میترسم که بیشتر بنویسم. این موقعیت، جای شعر گفتن و ادبی بافتن نیست. ولی حرفش در اون لحظه ویرانم کرد.
چرا در حالات اون پسرک ریز شدم؟ من هم پدرم رو از دست دادهام. البته نه در حادثه. شاید به علت این که تجربه زندگی بعد از پدرم رو داشتم به خودم جرات دادم در مورد او بنویسم.
خدایا! ساکنِ دلِ این دوست ندیدهام شو و مصیبت دیدگان این فاجعه را صبر ارزانی دار!
من محسن هستم؛ برنامهنویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.
برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.
در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.