نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 22 سال 3 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ yahoo-geocities
بعد از دو هفته و نيم دوباره وقايع نگاري ام را از سر مي گيرم؛ علت هم مرگ پدرم بود. درست است. بابا رفت بي آنكه من كوچكترين جوابي به نيكي هايش بدهم. بابا در بيمارستان عيوض زاده از اين دنيا كوچ كرد بي آنكه به من فرصتي دهد كه گذشته ي تاريك خودم را جبران كنم. بابا بعد از سي سال معلمي در حالي از دنيا رفت كه چند روزي به پايان خدمتش در آموزش و پرورش باقي بود. همواره مي گفت بعد از بازنشستگي به تفرش مي روم و ديدم وه كه چه بي طاقت بود و به انتظار آن نيز ننشست و در كنار پدر و خواهر خود آرام گرفت كه خود چنين خواسته بود؛ و من سعي در ناباوري آن چيزي را دارم كه همواره از آن مي هراسيدم : مرگ پدر، و دردناك تر از هجرت او، بر روي خاك ماندن منست. من كه در زندگي هيچگاه او را در آغوش نكشيدم و نبوسيدم و جانكاه ترين خاطره ام صداي مهربان بابا وقتي كه مي گفت :"آريو با من نمي جوشد..." لحظه اي كه باور كردم او را عاشقانه دوست مي دارم در بيمارستان لقمان اندك ساعتي بعد از سكته ي خانه افكن بابا بود وقتي از فشار درد ناله مي كرد كه هيچگاه پدر مقاوم خود را چنين نديده بودم و وقتي او را بوسيدم و او كه تنها جوابش نگاه بود كه بوي جدايي مي داد. جمعه 14 تير وقتي همه در ماتم بودند و بابا تازه ما را گذاشته و رفته بود گفتم آنجاي او از اينجا بهتر و مردمانش كساني اند كه به پاكي دل و صداقت باطن او ايمان و باور دارند. بابا رفت و من در سوگ او نشسته ام در حالي كه همواره با شفيعي بر سر خاك او حاضر مي شوم چرا كه روي آن را ندارم كه با او تنها برابر شوم. خدايش رحمت كند كه در آسمانها بزرگتر از زمين بود و از دست مولايش حسين سيراب كند كه در عطش و تب دنيا را بدرود گفت.
من محسن هستم؛ برنامهنویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.
برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.
در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.