نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 22 سال 3 ماه پیش تحت عنوان yahoo-geocities وبلاگ
صبح رفتم فلاح. دلم گرفته بود. درس خيلي اندكي خواندم. دكتر هم صبح از همان سر كار رفته بود خانه ي خاله دنبال چك و ضمانت و اينجور چيزها. وقتي آمد نشست سر تنظيم متن اعلاميه 40 بابا از روي متن هايي كه ما نوشته بوديم . ساعت 1 بود كه حاضر شديم با سجاد و رفتيم آزادي سجاد از همانجا رفت خانه شان و من هم دانشگاه. ساعت 6 كه برمي گشتم توي ايستگاه اتوبوس تمام رفيقا جمع بودند. يكي از دوستام گفت خدا رحمتش كند چه نسبتي داشت باهات؟ فكر اينجا را نكرده بودم به افق دور نگاه كردم و گفتم شوهر عمه ام بود! بيچاره حاجي اينقدر با بابا خوب بود حالا سزاي خوبي اش اينست. خانه كه رسيدم عمه رقيه نشسته بود قبلش هم يا همزمان با او عمه عذرا آمده بود كه البته وقتي من آمدم رفته بود.
من محسن هستم؛ برنامهنویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.
برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.
در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.