نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 17 سال 3 ماه پیش تحت عنوان خاطرات-خدمت وبلاگ
صبح با دکتر استتار پوشیده رفتیم پادگان. این روزها سرگرد سر نظافت عمومی خیلی اذیت میکند. یکبار رفتیم تمیز کردیم. برگشتیم دوباره زنگ زد و گفت بیایید تمیز نکردهاید و مجبور شدیم دوباره برویم.
امروز جشن سر دوشی بود و ساعت هفت و نیم مراسم شروع شد. تعدادی از خانواده بچهها هم در مراسم حاضر بودند. خلاصه یگان ما در ایستادن از همه یگانها داغانتر بود. مهمان مدعو فرمانده آموزش ارتش بود که موقع رژه رفته بود و کاظمی سان میدید.
از بخت بد ما چون دو تا تعطیلی گذشته را به خانه رفته بودم امروز نگهبان شدم. نگهبان {کلاس} حفاظت ولی فقط پاس ۱ را سر پست رفتم آن هم ساعت سه. شاهد بسته شدن بار بچهها بودم و به خانه رفتنشان و پلمپ شدن آس یک. لحظات خیلی سختی بود. ما هم وسایلمان را جمع کردیم و به آس دو رفتیم. هفت هشت نفری در آسایشگاه بودیم. شب را راحت گرفتم خوابیدم.
من محسن هستم؛ برنامهنویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.
برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.
در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.