امروز قرار بود که ورزش کنیم چون روز زوج است ولی رفتیم مسجد. رییس عقیدتی یه جایی را آورده بودند که نمی‌دانم اسمش چه بود یعنی زده بودند ولی فراموش کرده‌ام اسمش را. بعد رفتیم کلاس عقیدتی با حاج آقا زارع. من ازش خوشم می‌آید ولی قدری عصبی است یعنی زود ناراحت می‌شود. احسان صادقیان گفت من پدرم و مادرم بالای ۶۰ سال سن دارند و دو برادر دارم که هر دو رفته‌اند پی کار و زندگیشان. من وقتی می‌آیم به پادگان در چشم این دو اشک جمع می‌شود ولی شب‌ها اجازه نمی‌دهند من بروم آنوقت پسر یک سرهنگ هر شب می‌رود خانه و نگهبانی هم نمی‌دهد. حاج آقا زارع گفت حاضری و آنقدر مردانگی داری که بیایی و بگویی کدام سرهنگ و پای هزینه‌هایش هم بنشینی؟ احسان گفت نه مگه هوس رفتن به خاش را دارم و او هم گفت پس خفه خون بگیر و حرف نزن! البته الان یک مقدار نوشتنش ناجور شد ولی در کلاس می‌شد این حرف را تحمل کرد باز هم ولی یک مقدار نافرم است. سر نماز ظهر هم در مسجد شرح ماوقع را برای جمعیت نمازگزار تعریف کرد.

امروز ساعت ۲ بازی ایران ازبکستان از سری مسابقات جام ملت‌های آسیا بود که ایران ۲ بر ۱ برد و هر سه گل را هم ایرانی‌ها زدند. اجازه دادند بازی را کامل ببینیم و ساعت چهار رفتیم برای رژه، البته نه در میدان صبحگاه بلکه در همان آسفالت‌ها.

نوشته شده در: 1386-04-20 (17 سال 4 ماه 1 هفته پیش)

من محسن هستم؛ برنامه‌نویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.

برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.

در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.