نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 17 سال 4 ماه پیش تحت عنوان خاطرات-خدمت وبلاگ
صبح ساعت ۳ از خواب بیدار شدم. مامان پیش از من بیدار شده بود. بعد کلیه اعضای خانواده بیدار شدند. حاضر شدم و از جمع حاضر خداحافظی کردم و فایزه را به خدای بزرگ سپردم و ۱۰ دقیقه به ۴ از خانه زدم بیرون. دکتر گفت بگذار میرسانمت ولی گفتم رساندن بی استرس فایزه به فرودگاه بر کل خدمت من اولی است و آمدم بیرون.
ساعت چهار و نیم پشت در صفر یک بودم. جالب اینکه چهار پنج نفری پشت در بودند {و} هنوز دژبان در را باز نکرده بود. بعد از پنج دقیقه در را باز کردند و رفتیم داخل.
زنگ زدم خانه کسی گوشی را برنداشت. زدم به موبایل دکتر گفت که فرودگاهیم. گفتم که بابا چقدر زود رفتید. گفت رفتیم دیگه. ساعت پنج و نیم هم دوباره تماس گرفتم. گفت بلیت و گذرنامهاش را دادهاند و ساعت پرواز هم نه و نیم است. ساعت یازده و نیم دوباره تماس گرفتم این بار با خانه. مامان گفت پروازشان به تعویق افتاده و فایزه چند دقیقه پیش زنگ زده که الان دارند میروند طرف هواپیما. البته فایزه موبایل نبرده. احتمالاً با موبایل اتحاد زنگ زده . خوب این از شرح وقایع سفر حج فایزه.
بعد از خط شدن رفتیم به میدان صبحگاه که امروز صبحگاه هنگ است. دهانمان صاف شد. زیر آفتاب کلی ایستادیم. بعد هم یک رژه رفتیم که از نظر من افتضاح بود ولی گروهان خیلی خوب را گرفتیم.
کلاس اول، درس در مورد نشانهگیری با ژ-۳ بود که جالب است که بگویم من در موقع نشانه روی چشم راست را میبندم در حالیکه باید چشم چپ را ببندم و این البته یک عمل غیرارادی است. چاره کار این است که خود را به شمایل دزدان دریایی یک چشم درآورم!
کلاس بعدی نمایش فیلم بود در مورد کلتِ نه میلیمتری که کلاس خوبی برای خواب بود چون افسر آموزش ما یعنی اون بچهی افسری جناب باوفا خودش گرفته بود خوابیده بود. حیف که وقتی برقها را روشن کردند فهمیدم وگرنه ما هم کمی فیض میبردیم.
بعد آمدیم به گروهان. این پیمان الدنگ، زمانی که جناب سروان باوفا سر گروهان بود، زمانی که فلاحپور و تقیپور داشتند به گروهان نزدیک میشدند ایست کشید. فلاحپور و تقیپور هم که دیدند بد جور ضایع شده گفتند کی ایست کشید؟ بشین پاشو و … پیمان هم خودش را زد به تجاهل و هی میگفت به ما گفتند که اگر ارشدتر آمد سر گروهان باید ایست کشید (ارواح باباش افسر وظیفه ارشدتر از دانشجوی سال چهارم دانشگاه افسری شده است.1) خلاصه بعد از رفتن این دو باوفا توضیحاتی داد و رهایمان کرد.
ساعت دو بازی ایران و چین بود که ایران اول دو بر صفر عقب افتاد ولی با گلهای فریدون زندی و نکونام بازی را با مساوی به اتمام رساند. شب مرخصی ما تأیید شد و ساعت هفت در خانه بودم. فایزه ساعت سه و نیم با موبایل اتحاد sms زده که من رسیدم به جده.
سال ۱۴۰۳: جوگیری چقدر! به تو چه کی از کی ارشدتر است؟ خودت مگر وظیفه نبودی؟ ↩
من محسن هستم؛ برنامهنویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.
برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.
در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.