نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 17 سال 3 ماه پیش تحت عنوان خاطرات-خدمت وبلاگ
صبح تلویزیون یک ربعی روشن بود که من بیدار شدم. سریع کارهای شخصیام را انجام دادم و چهار و ربع از خانه زدم بیرون.
در میدان امام حسین اول خشکباری سوار مینی بوس شد و بعد هم در کمال تعجب احسان طباخی وارد مینیبوس شد که از وارد شدنش خیلی خوشحال شدم چون خشکباری آمده بود و در کنارم نشسته بود و من اصلاً از این بابت راضی نبودم. احسان در آخر سر پول همه را حساب کرد.
رفتیم سر منطقه نظافت. مثل همیشه منطقه خودمان را زدیم ولی مثل اینکه در کل کار نظافت عمومی رضایتبخش نبوده و سرگرد یک سلسله تهدیداتی انجام داده است مبنی بر اینکه پنج شنبه و جمعه بچههای نظافت عمومی را نگهبان میگذارم البته اگر فردا کار به همین شیوه باشد.
رفتیم به میدان صبحگاه با اسلحه و برگشتیم چون میدان را داشتند خطکشی میکردند و نمیشد درش رژه رفت ولی خلاصه بعد از یک سلسله کشمکش بالاخره فکر میکنم ساعت ۱۰ بود که رفتیم به میدان. البته یادم رفت بگویم که امروز صبح لباس استتار را پوشیدیم و کاشکول ها را به گردن بستیم. تمرین مراسم را انجام دادیم و جانشین محترم مرکز از یگانهای مستقر در میدان بازدید کرد و وضع ظاهر سربازان را بررسی کرد و تذکراتی دادند. گفتند بعد از رژه کسانی که لیسانس کامپیوتر و الکترونیک دارند نروند و ما نرفتیم. دویست نفری بودیم و اسم ده یازده نفر را نوشتند که سه نفر را بردارند و ما محروم شدیم از نوشتن اسم.
بعد از ظهر هیچ کار بخصوصی نداشتیم و بچهها ساعت دو به مرخصی رفتند البته من نگهبان آسایشگاه در پاس یک هستم. لذا به استراحت پرداختم تا توجیه نگهبانی.
امروز بچههایی که امریه خارج از ارتش داشتند بعد از ناهار ساعت یک ربع به دو به مسجد رفتند و مطلع شدند از اینکه آیا امریه آنها پذیرفته شده است یا نه .
من محسن هستم؛ برنامهنویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.
برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.
در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.