نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 22 سال 5 ماه پیش تحت عنوان yahoo-geocities وبلاگ
صبح از خواب زودتر از بقيه بيدار شدم. خواستم بروم سرخاك بابا ولي نمي دانم چرا نرفتم و به از پنجره نگاه كردن كفايت كردم تا اينكه ديدم از پنجره كه دكتر دارد مي رود من هم پريدم كه با او بروم. چند تايي فاتحه خوانديم براي بابا و بابا احمد و عمه نصرت و شوهرش كه همگي در كنار هم آرام گرفته اند.
بعد رفتيم صبحانه خورديم. حاج قدرت و احسان و سجاد رفتند ترخوران. من و محمد حسن يا همون دكتر و فايزه هم رفتيم باغ پيش عمه عذرا و حاجي. مي خواستيم با حاجي برويم چك عمو تقي را پس بدهيم كه عمو نبود ماند براي بعد. سپس !همگي بغير از آنهايي كه ترخوران بودند و مامان و خاله بقيه با حاجي رفتيم "ميخورقان". يه خورده سر و شاخه ي درخت ها را هرس كردند و بعد هم آمديم. ساعت 2، چهار تا پسرا حاضر شديم و حاج قدرت رساندمان ترمينال و با تعاوني 2 آمديم كه بياييم تهران. ساعت 8 بود كه در خانه بوديم. دكتر از همون ترمينال، البته ترمينال جنوب در تهران، رفت سر كار. مامان اينها هم كه بعد ما راه افتاده بودند ساعت 5 رسيده بودند.
من محسن هستم؛ برنامهنویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.
برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.
در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.