صبح همه سر خاك بابا بودند داشتند سنگ را جا مي گذاشتند. من نرفتم. حقيقتش دستم اذيتم مي كرد ولي نه در آن حد كه بميرم. امروز آب گربار هم توي "باغ همواره"بود دكتر تا ساعت 2 و نيم سر آب بود. ساعت 3 بود كه من و فرشته و دكتر با خاله و حاج قدرت حركت كرديم طرف تهران با ماشين خاله البته. راستي ديروز يادم رفت كه بگويم سجاد خاله با ما آمد تفرش و عزيز هم همراه مامان اينها بود در تفرش آمدن. به هر حال عزيز و سجاد ماندند پيش مامان و احسان و فايزه. سه ساعته رسيديم تهران آبجي رفت سر كار.

نوشته شده در: 1381-05-18 (22 سال 5 ماه 6 روز پیش)

من محسن هستم؛ برنامه‌نویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.

برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.

پست قبلی: پنج شنبه 17/5/1381
پست بعدی: شنبه 19/5/1381

در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.