وارد ماه دوم خدمت شدیم و شمارش معکوس برای اتمام دوره آموزشی دیگر شروع شده است. صفایی به مدت یک‌هفته مرخصی گرفته است. برادر و مادرش از مکه می‌آیند و در غیاب او ساجدی شده است فرمانده گروهان یا بهتر بگویم جانشین فرمانده و بدجوری باد کرده است وقتی در اتاق فرماندهی می‌نشیند.

صبح رفتیم ورزش و ساجدی دوباره «یک کلاغ پر سیاه»‌ را خواند با صدای خاص خودش. دویدن‌های دور میدان کمتر شده است به طوری که من ناراحت می‌شوم و دوست دارم بیشتر بدوم.

بعد از ظهر یک ربع به سه به خط شدیم و رفتیم به میدان صبحگاه. کل یگان‌ها آمده بودند برای امتحان و همه نشستیم در روی زمین و امتحان گرفتند. ساعت چهار دوباره برگشتیم به یگان. امتحان از نظر من می‌توانست بدتر از این باشد یعنی راضیم از آن ولو اینکه نمره خوبی نیاورم. ساعت چهار و نیم هم دفترچه مرخصی‌ها را آوردند و با احسان طباخی از پادگان خارج شدیم و تا امام حسین با هم آمدیم. او رفت مترو و من هم اتوبوس‌های انقلاب را سوار شدم.

مامان لباس‌هایم را شست و خودم هم رفتم حمام. حال نکردم ریشم را بزنم. خسته بودم البته فقط برای ریش تراشی.

نوشته شده در: 1386-05-01 (17 سال 4 ماه 9 ساعت پیش)

من محسن هستم؛ برنامه‌نویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.

برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.

در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.