صبح من و مامان و عزيز با اتوبوس رفتيم فلاح بقيه. بچه ها هم بعدا آمدند. مي خواستيم برويم بانك براي راست و ريست كردن اين حقوق بابا. اول كه خودم فكر كردم ديدم چيزي نشده ولي بيشتر كه رفتم توي عمق ماجرا ترجيح دادم ديگر به آن فكر نكنم بس كه اعصابم خرد شد . فكر نكنيد چيز خيلي عجيبي رخ داد ولي براي من اينجوري نشده بود . اي داد نمي دانم چه بگويم امروز اصلا درس نخواندم . ساعت 5 بعد از ظهر بود كه بچه هاي خاله آمدند : زهره و سجاد و سمانه . شب هم رفتند. ساعت 6 هم بود كه رفتم فلاح يك دور زدم و برگشتم.

نوشته شده در: 1381-06-04 (22 سال 4 ماه 2 هفته پیش)

من محسن هستم؛ برنامه‌نویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.

برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.

پست قبلی: يكشنبه 3/6/1381
پست بعدی: سه شنبه 5/6/1381

در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.