صبح بلند شدم رفتم حمام.

آخ يادم رفت بگويم ديشب خواب بابا را ديدم. اينجوري بود كه"من قهر كرده بودم و بابا هم در خانه نبود _با بابا دعوايم شده بود _رفته بودم سر كمد لباس ها كه لباس هايم را بردارم و بروم از خانه بيرون. مامان هم پيشم بود ولي يادم نمي آيد كاري كرده باشد. داشتم مي آمدم كه بابا از در آمد تو. خنديد و گفت "جان" بعد هم بغلم كرد و مثل هميشه كه بغل مي كرد آدم را و همراه خود مي برد همانطور مرا بغل كرد و با خود برد. داشت مي برد كه بيدار شدم"اي داد وقتي خانه بود قدرش را نمي دانستيم، پيشش ننشستيم و امروز منتظريم كه خوابش را ببينيم.

ساعت 7 رفتم دانشگاه. تا ساعت 12 آمار داشتيم. ساعت 4 بعد از ظهر رفتم فلاح و دوري زدم و آمدم خانه. بچه هاي خاله هم آمده بودند و بعد با آبجي رفتند خريد. عمه بتول هم آمد با محمد آقا مقداري نشستند و بعد رفتند. بنده ي خدا پايش شكسته بود توي هيچكدام از مراسم بابا نبود

نوشته شده در: 1381-05-12 (22 سال 3 ماه 2 هفته پیش)

من محسن هستم؛ برنامه‌نویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.

برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.

پست قبلی: جمعه 11/5/1381
پست بعدی: يكشنبه 13/5/1381

در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.