صبح دكتر آمد از سر كار. ساعت 10 هم بليط داشتيم براي تفرش. اتوبوس سه ربع تاخير داشت در حركت . ساعت 4 نشسته بوديم توي آژانس عمو ابراهيم و دكتر رفته بود ترمينال بليط بگيرد و بيايد. من و فايزه هم جلوي در آژانس بوديم كه ديديم سجاد خاله دارد مي آيد طرف ما. گفت صبح زنگ زديم شما نبوديد و خودمان آمديم به هر حال مامان اينها با خاله رفتند قلعه و ما پسرها با سجاد با آژانس عمو ابراهيم آمديم. عمه اينها گردو ها را ريخته بودند. تقسيم را گذاشته بودند براي فردا با حضور مامان و دكتر. بعد از ظهر رفتيم سر خاك. آفتاب غروب هم بود كه پياز باغچه را كنديم و سر و ته هم كرديم.

نوشته شده در: 1381-06-28 (22 سال 2 ماه 2 روز پیش)

من محسن هستم؛ برنامه‌نویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.

برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.

پست قبلی: چهارشنبه 27/6/1381
پست بعدی: شنبه 30/6/1381

در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.