ديشب خاله زنگ زده بود بگويد كه ماشينشان خراب شده به همين دليل امروز همگي با اتوبوس به تفرش رفتيم. سه تامون با تعاوني 2 و عمه عذرا و حاجي و سه تاي ديگر كه عبارت بودند از دكتر و فايزه و احسان با تعاوني 13 . ما زودتر رسيديم تفرش. من كه كاري نكردم. بعد از ظهر هم كه به طور رسمي رفتيم سر خاك . البته من براي بار اول رفتم. اين دختره وقتي رسيد توي خانه دبه را آب كرد كه برود سر خاك من هم توي دلم گفتم "دبه پيشكش وقتي زنده بود و بين ما مي خواستي يه ليوان آب بهش بدهي" و از آنجايي كه وقتي كه زنده بود و بين ما من نه ليوان آب بهش داده بودم و نه باهاش مي جوشيدم رويم نشد كه بروم سر خاكش به همين خاطر به خواندن فاتحه از توي خانه و تماشاي مرقدش از پنجره اكتفا كردم و رفتن به آنجا را به بعد از ظهر موكول كردم . دم غروب رفتيم سه پسرا تفريحي طرف گربار و آب آوردن . دكتر شب سر آب بود . خدا رحمتش كند !!! ولي امروز دو سه بار حال ما را گرفت.


{اردیبهشت ۱۴۰۳

چه داوری بدی در مورد خواهرم و چه حس گناهی در مورد رفتارم با بابا داشتم!

بابا نه پیر بود و نه از پا افتاده و نه نیازی به لیوان آب کسی داشت و نه آب خواسته بود و فرشته به دستش نداده بود. بابا آدم خوبی بود. ما هم بچه‌های خوبی بودیم. بد بودیم ولی نه بیشتر از بدیِ یک بچه‌‌ی خانواده.}

نوشته شده در: 1381-06-07 (22 سال 2 ماه 3 هفته پیش)

من محسن هستم؛ برنامه‌نویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.

برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.

پست قبلی: چهارشنبه 6/6/1381
پست بعدی: جمعه 8/6/1381

در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.