صبح ساعت ۳ و نیم از خواب پا شدم و ساعت ۴ و نیم با دکتر از پارکینگ آمدیم بیرون. سر سه راه تختی (فکر می‌کنم اسمش همین باشد – انتهای پیروزی) یکی از بچه‌های یگان خودمان را سوار کردیم. یکی هم بود برای یگان ویژه که او را هم سر راه پیدا کردیم.

صبح دوباره تمرین تیراندازی داشتیم. من هم چشم‌بند خودم را بستم برای اولین بار که واکنش‌های متفاوتی را بین بچه‌ها و افسران داشت. با وفا از بچه‌های افسری گفت: «کاپتان بلک وارد می‌شود!» و صفایی گفت: «پسر اون چیه بستی به چشمت؟» و براش توضیح دادم و او گفت می‌دانم.

ساعت ۲ فوتبال در مرحله قبل از نیمه نهایی بین ایران و کره جنوبی بود صفایی هم آمد به آسایشگاه ما. یک صندلی گذاشته بودند بچه‌ها و خودشان در روی موکت دراز کشیده بودند. صفایی که وارد شد همه بلند شدند و او گفت همون جور که بودید بنشینید و گرنه نمی‌آیم. من خواستم بنشینم ولی ننشستم. آمدم این طرف‌تر و صفایی رفت روش نشست. من هم گفتم ای داد بی‌داد ، خوب شد آبرو‌ریزی نشد. خلاصه من پاس‌بخش پاس دو بودم. بهنام کاظمی نگهبان اسلحه‌خانه بود و اسماعیل داداشی نگهبان کلاس حفاظت. آن دو رفتند سر پستشان و من هم آمدم و روی تخت احسان صادقی که روی تخت من خوابیده بود خوابیدم. بازی در ۹۰ دقیقه مساوی تمام شد و کار کشید به وقت اضافه که از بالا زنگ زدند که برید سر کلاس‌ها و ما هم رفتیم. سر کلاس خبر رسید که ایران در ضربات پنالتی باخته است. خبر را صفایی آورد برایمان.

فردا امتحان داریم و من هیچ نخوانده‌ام. پاس‌بخش پاس دو بودم.

نوشته شده در: 1386-04-31 (17 سال 3 ماه 4 هفته پیش)

من محسن هستم؛ برنامه‌نویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.

برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.

در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.