ديشب يك ساعت ساعت را به عقب كشيدند، البته براي دكتر زياد فرق نكرد چون ديشب يك ساعت ديرتر رفته بود سر كار.

عزيز را بردم دم ايستگاه اتوبوس سوار كردم و فرستادم خانه اش. بعد آمدم و رفتم حمام. بعد فلاپي را برداشتم كه بروم مغازه ي بچه هاي عمه بتول كه يه قالبي طرح ريزي كنه بعد پرينت بگيريم و فردا بدهيم آقاي كاويان ولي رفته بودند اعتكاف به همين خاطر آمدم خانه يه صفحه ي وب درست كردم بعد دكتر هم آمد ديد و گفت كه كجا را تغيير دهم بعد هم رفتم براي پرينت ولي مغازه دار ها به همان ساعت قديم مغازه ها را بسته بودند و رفته بودند .

خبر مهم اينكه رفته بودم براي اينكار فلاح. داشتم بر مي گشتم سر كوچه ي پدر ن او را ديدم يعني ن را. داشت با يه پيره زنه مي رفت طرف پل يعني همان طرفي كه من مي رفتم. باور كنيد فقط يك مقدار چشم هايش را نگاه كردم بعد هم از او زدم جلو و ديگر اصلا پشت سرم را هم نگاه نكردم و آمدم خانه.

ساعت 2 بود كه رفتم انقلاب براي پرينت ولي اين فلاپي كم لطفي كرد به ما آخه اسم فولدر را فارسي گذاشته بودم باز نمي شد توي سيستم آنها به هر حال آمدم خانه. ديسكت را عوض كردم و اينبار رفتم توي همين محل پرينت كنم. هيچ كجا باز نبود بغير از يك مغازه سر كوچه ي عمه بتول كه آنجا پرينت رنگي گرفتم كه جالب در آمد. آمدم خانه خاله اعظم اينها در خانه بودند به دكتر نشان دادم و گفت برو يه پرينت رنگي بگير ازش توي كاغذ عكس.

دكتر هم همان موقع رفت فروشگاه فرهنگيان براي سفارش دادن 250 تا كلوچه براي دادن به مدرسه ي بابا براي فردا. البته هنوز خاله اعظم اينها در خانه ي ما بودند. توي انقلاب زياد گشتم تا آخر سر يه جا را پيدا كردم و پرينت را گرفتم. خيلي جالب شده است . اينكه كار خودمان است و اينكه براي آقاي كاويان دوست صميمي بابا است.

فرشته شب رفت سر كار. احسان برد او را رساند. عكس را هم قاب كرديم. فردا سه تا پسرا مي خواهيم برويم مدرسه ي بابا.

بابا و همکارش

نوشته شده در: 1381-06-31 (22 سال 1 ماه 4 هفته پیش)

من محسن هستم؛ برنامه‌نویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.

برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.

پست قبلی: شنبه 30/6/1381
پست بعدی: دوشنبه 1/7/1381

در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.