نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 3 سال 8 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
شاید مشکل من این باشه که دست خودم رو ول کردم و چشم انداختم به دست مردم. به این شدت نه البته. میخواستم چیزی رو بفروشم و در پناه درآمد حاصله با صبر و حوصله بیشتری کار خودم رو پیش ببرم ولی خُب مشتری که خودت بری دنبالش مشتری نمیشه.
باید خودم رو جمع و جور کنم. این دو روز که به هم ریخته بودم خیلی اذیت شدم.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 3 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
آیا من عرضهش رو دارم که یه مستند ساز حرفهای نرمافزار بشم؟ هم علاقهش رو دارم و هم توانایی نوشتنش رو. قبلا چند تا کار خیلی فوقالعاده کردم و این موضوع امیدوارم میکنه. استمرار در کار میخواد و از زیر کار فرار نکردن. برای شروع هم میشه از نوشتن در مورد ابزارهای یونیکس شروع کرد.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 3 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
کاش میشد این دامینها رو بفروشم. به شرط اینکه مشتری خاصشون پیدا بشه دامینهای ارزشمندی هستن. اگه فروش برن گره بزرگی از کارم باز میشه.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 3 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
لپتاپم از تعمیرگاه برگشت. بعد از یازده سال گردگیری شد و به نظرم خوب کار میکنه. یه پیچش رو شکونده و یه مقدار فضای بالای CDROM بازه. مهم نیست. با اون چسبی که تهران داریم و اسمش رو نمیدونم سفتش میکنم. امشب کل هارد رو پاک میکنم و یه لوبونتوی خوشگل میریزم و فضا رو از لوث وجود ویندوز پاک میکنم. کامپیوتر دسکتاپ هنوز مشکلش حل نشده بود. گفت دوباره میفرستمش قم. امیدوارم کم خرج مشکلش حل شه.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 3 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
از این به بعد بیشتر مینویسم.
دیروز متوجه شدم خانم آقای امینی فوت کرده. از عکس پروفایل واتساپ علی پسرش متوجه شدم. فایزه توی سایت بهشت زهرا زد. متاسفانه ۷ آذر مرحوم شده. اسمش رو دقیق میدونستم، حتی نام پدرش رو هم. شرکت رو که تاسیس کردیم اسم فرشته و او هم جزو سهامدارها بود. چند بار دیدمش. چند باری توی اداره مالیات و یه بار هم وقتی که با علی گوشت قربانی آوردن شرکت. خدا رحمتش کنه و به اقای امینی و بچهها صبر بده. غم سختیه و امیدوارم که از پا نیفتن.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 4 سال 3 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
چقدر این وبلاگم رو دوست دارم. قبلا یه خواننده داشت حالا اون رو هم نداره ولی من دوستش دارم.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 4 سال 6 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
سه روزه مدام بهم میگه یه کاری رو بکن. چند بار بهش گفتم مادر من این مساله برای من بی ارزشه و دلخوری که ایجاد میکنه بیشتر از نفعیه که برای من داره. امروز دوباره گفت که وقتی اومد من خودم بهش میگم. گفتم اگر بگی همونجا میگم که دخالت نکن. خیلی ناراحت شد و گفت خودت رو بیشتر از این از چشمم ننداز.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 4 سال 7 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
ولی خدا جون منم یه سختیهایی کشیدم که بقیه شاید نکشیده باشن.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 4 سال 7 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
مادر فریده امروز فوت کرد. رفتیم بهشت زهرا. فقط برادرهاش و زنهاشون و مادربزرگش و دو تا داییهاش و خواهرش با خودش و احسان بودن. بعدا دوستش و شوهرش هم اومدن. خیلی مظلومانه از دنیا رفت. سه هفتهای بیمارستان بود که به خاطر کرونا فقط یکبار تونستن برن ملاقاتش تا امروز صبح که زنگ زدن و گفتن فوت شده. خیلی هم مظلومانه به خاک سپرده شد. خیلی سریع. با تشریفات بیماران کرونایی علیرغم اینکه کرونا نداشت. بعد هم همه سوار ماشینهامون شدیم و هر کی رفت سمت خودش.
لعنت به کرونا.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 4 سال 8 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
سال ۱۳۹۸ داره تموم میشه. سال عجیب و غریبی بود هم در حوزهی شخصی و هم در حوزهی ملی. سال سقوط هواپیما، ترور قاسم سلیمانی، حوادث آبان ماه، زدن هواپیمای مسافری با پدافند سپاه و سال کرونا که طاعون عصر ما شده. تا حالا کرونا حدود هزار نفر رو توی ایران کشته. خدا عاقبت ما رو بخیر کنه. فردا سال ۱۳۹۹ شروع میشه. امیدوارم این سال سال خوبی باشه. امور کشور گشایش پیدا کنه. قفلی که روی تصمیم گیریها هست به نفع مردم گشوده بشه. در حوزهی شخصی خدا به من و خانوادهام کمک کنه. افقهایی باز کنه که تصورش غیر ممکن باشه. چه دعایی بهتر از این. نعماتی بهمون بده که تصورش رو نتونیم بکنیم.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 4 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
کاش میتونستم براش کاری کنم. چیزی از من قبول نمیکنه. نوع شخصیتمون با هم فرق میکنه. تمام سالهایی که سعی میکردم بهش نزدیک باشم چیزی جز آزار براش نداشت. الان ازش فاصله گرفتم. کمتر باهاش حرف میزنم. کمتر توی دیدش ظاهر میشم. توی خونه سعی میکنم کمتر حرف بزنم. اون جوری رو تست کردم چیزی نشد این شیوه رو تست کنم ببینم چی میشه. البته باهاش قهر نیستم.
خدا عاقبت ما رو بخیر کنه. بعضی وقتها خسته میشم از این وضعیت. این که چقدر با هم فرق داریم. چیزی که من بهش افتخار میکنم مایهی ننگ اونه.
چه میشه کرد؟ قرار بود یه زمانی نویسنده بشم. حالا حوصله دو خط نوشتن رو هم ندارم.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 4 سال 10 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
توانم ته کشیده. اگر بخوام براش مفید باشم باید ازش جدا بشم. من قدیس نیستم ولی قبل از اینکه دهانم رو باز کنم مراعات خیلی چیزها رو میکنم. خندیدنها و دوستیها برام اهمیت داره. هر چند من هم آدم گذشته نیستم. تغییرم دادند.
کلمه خیلی مهمه. پناه بر خدا از شر کلمات گفته شده و زندگیهای خراب شده. منظورم زندگی به معنای کلی اونه.
خدا خودش کمکم کنه. دشمن جدید میخواد و حالا نوبت من شده.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 4 سال 11 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
این روزها مشغول نوشتن یه پروژهام. سی میلیون مبلغ پروژه است که تا حالا که چهل و خردهای روزه دارم مینویسم فقط پنج تومن از طرف گرفتم! خلاصه مدل کار کردن منم اینجوریه.
اسپانیایی سطح B1.2 دارم میخونم. راستش فردا امتحان داریم و هیچی نخوندم. اینم سرگرمی این روزهای ماست.
من از زندگی چیز زیادی نمیخوام. سلامت باشیم و دغدغهای که توان کشیدنش رو نداریم نداشته باشیم و اینکه از پس زندگی روزمره بربیام و روز مُردن از کلیت زندگیم پشیمون نباشم. همین!
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 1 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
کی این تنشها تمام میشه؟ سر چیزهای احمقانه به هم میریزیم و ساعتها اعصابمون خُرده و در همان حال منتظر تنش بعدی هستیم.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 3 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
کار شرکت گرفتارم کرده. امروز باید برگردم تهران تا فردا ساعت ده صبح توی کلانتری باشم. کوتاهی که همکارم کرد علاوه بر ضرر مالی، خسارت زمانی هم بهمون میزنه. چیزی نمیتونم بهش بگم. مهم نیست برام ولی واقعا دلم میخواد زودتر تموم بشه.
ماشین رو میذارم تفرش و با اتوبوس میرم. اینجوری راحتترم. علاوه بر کیف لپتاپم ارّهبرقی احسان رو هم باید ببرم و بهش بدم.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 3 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
اینجا هم جای جالبیه. محض رضای خدا حتی یه بیننده هم نداشته. بدک هم نیست البته.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 6 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
خیلی از مشکلات به خاطر کنجکاوی بیش از حده! خب عزیز من وقتی خودت میدونی که اصلا شرایط تو با اون نمیخونه و هیچ راهی هم وجود نداره و اصلا تو آدمی نیستی که حتی یک قدم به اون سمت برداری چرا خودت رو میخوای آزار بدی؟ رها کن بره. تو که رها کردن رو خوب بلدی. تازه تو که اصلا حتی نگرفتی که بخوای رها کنی.
خودتو بسپار به خدا. هیچی نباشه به خدا که ایمان داری.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 6 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
{...}
امروز {....} وام بانک مسکن رو تسویه کردم. توی ایام بیکاری پرداخت قسط خیلی بهم فشار میآورد. فردا باید برم نامه دفترخانه را بگیرم.
راضیام. الحمدالله.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 6 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
توی این روزهای سردرگمی تنها دلخوشیم دعاهای مامانه.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 7 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
نوروز نشانهی زندگیست ولی مهمترین نمود زندگی برای من، بچههای در راه مدرسهاند.
امروز یکبار دیگر زندگی را دیدم.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 7 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
کاش اختلاف سنیمون ۱۲ سال نبود. کاش قدری بزرگتر بود. شاید اون موقع شجاعتر و جسورتر میشدم. کاش!
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 7 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
«لَقَدْ جاءَکمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکمْ عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیکمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ؛»
«قطعاً، برای شما پیامبری از خودتان آمد که بر او دشوار است شما در رنج بیفتید، به [هدایت] شما حریص، و نسبت به مؤمنان، دلسوز مهربان است.»
مبعث پیامبر مبارک باد.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 7 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
دو تا برادر ازدواج کرده دارم. هر دو علیرغم اینکه بعضی اخلاقهای فوقالعاده خوب دارن، به زعم من بعضی اخلاقهای بد هم دارن که آرامش روانی (لااقل من) رو به هم میریزن. از اینکه روزانه نمیبینمشون خوشحالم!
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 7 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
چهار سال پیش یه اتفاقی برام افتاده بود. توی فکر و خیال بودم و به خودم میگفتم: «آخه بدبخت توی چی داری؟!» گذشت تا حدود ۱۲ یا ۱۳ روز پیش که دوباره مشابه همون اتفاق برام افتاد! یاد ۴ سال پیش افتادم و به خودم گفتم: «بدبخت اگر سالی یه کار انجام میدادی الان ۴ تا کار کرده بودی!» بعد با خودم عهد کردم که هر روز کار مفیدی انجام بدم. الان که این یادداشت رو مینویسم یاد واقعه ۱۲ ، ۱۳ روز گذشته افتادهام و متوجه شدم که در این مدت هم هیچ کاری نکردهام!
توبه گرگ مرگه ولی شاید هم نباشه. این یادداشتها را تگ ۹۸ زدم تا بعدا سریعتر بتونم به خودم یادآوری کنم.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 7 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
من خیلی به روایت و این جور چیزها اعتقاد ندارم ولی این یکی به نظرم جالب آمد.
امام باقر(ع) فرمود:
«دوست داشتنیترین اعمال نزد خدای (عزّوجلّ) عملی است که بنده آن را ادامه دهد، اگر چهاندک باشد.»
در روایات دیگری داریم که کمترین میزان استمرار بر عمل یک سال است. پس یک کار ساده و کوچک ولی مستمر حداقل به اندازه یکسال.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 7 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
سال ۹۸ شد. این روزها بیش از همیشه گذر زمان رو حس میکنم و یقین حاصل کردهام که اگر تلاش نکنم در آینده چیزی نخواهم داشت. این «چیز» هم رضایت درونی است و هم مالی و اقتصادی. اگر بگم ارزش رضایت درونی برایم کمتر از رضایت اقتصادی است دروغ گفتهام.
سال ۹۷ سال عجیبی بود. کسب و کار نیمه جانم مُرد و موفق به ایجاد بستری جدید برای کار نشدم. گرچه آنقدرها هم تلاش نکردم.
پسانداز نه کم و نه زیادم را تبدیل به خانه کردم و باری بزرگ از دوشم برداشته شد. کاهش ارزش پول ملی واقعا نگرانم کرده بود.
ایده یادگیری زبان اسپانیایی که اوایل تابستان ۹۷ به ذهنم آمده بود را رها نکردم. مهر ماه در آموزشگاه ثبتنام کردم و الان ترم ۳ فشرده سطح A2 هستم. در جمع زبانآموزها از بقیه بهترم!
چهار بار قرآن را ختم کردم و این به معنی این نیست که من آدم فوقالعادهای هستم ولی قرآن حقیقتا کتاب فوقالعادهای است. کاش سال ۹۴ که عشق زبان عربی در جانم افتاده بود دنبال یادگیریاش میرفتم. ماه رمضان روزی یک جز خواندم. مدتی تعطیل کردم تا اینکه دوباره تصمیم به خواندن گرفتم. با خودم قرار گذاشتم که روزی یک جز {منظور نیم جز بوده} بخوانم یعنی یک ختم قرآن در هر شصت روز. خب روزهایی پیش میآمد که نمیتوانستم طبق برنامه بخوانم ولی قدر مسلم روز ۲۸ اسفند ۹۷ سومین ختم قرآن بعد از ماه رمضان تمام شد. خواندن یک جز {منظور نیم جز بوده} برای من با فکر کردن به آیات و معنی آن تقریبا یکساعت قدری کمتر زمان میگیرد. دستاورد خوبی بود. شاید یکی از معدود کارهایم در سال ۹۷.
سال ۹۸ برای من باید سال شروع کار جدید باشد. کار قدیم دو خانه به اضافه یک ماشین و مقداری پسانداز برایم داشت. بد نیست، حتی باید بگویم عالیست ولی واقعیت اینست که من کار میخواهم.
سال ۹۸ باید سال ازدواج هم باشد. تا حالا هم خیلی تاخیر داشتهام، گرچه هیچ وقت به آن فکر نکرده بودم. ازدواج جسارت و بلوغ میخواهد. حالا که میتوانم دربارهی آن بنویسم به نظر میرسد جسارت آن را پیدا کردهام.
سال ۹۸ باید سال غلبه بر ترسهای کوچک باشد. برداشتن کارهای کوچک از پیشرو و آماده کردن ذهن برای کارهای بعدی.
امیدوارم سال خوبی در پیش داشته باشیم.
نوروز مبارک!
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 8 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
سبزوار است این جهانِ کجمدار
ما چو بوبکریم و اینجا، سبزوار
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 8 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
روزها چه بیفایده میرن. غمانگیزه که میدونم و کاری نمیکنم.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 8 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
یکی ازم چیزی بپرسه و من دو بار بهش بگم «نه»! ، بار سوم خودم بهونهای جور میکنم و بهش میگم «آره»! خوب نمیدونم که مدام بگم نه!
این یکی دیوانهام کرده. مدام در چیزهایی که بهش ربطی نداره نظر منفی میده. بعد از ده بار هم که روت رو جمع کنی و بگی به تو چه ربطی داره، تمام حرفهات رو میگردونن و میچرخونن و نتیجهای که دلشون میخواد رو میگیرن.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
اسفند و فروردین و اردیبهشت، ماه مستی اسبهاست! فوقالعاده این سه ماه رو دوست دارم. گرچه به سنی رسیدهام که از همهی روزها و ماهها لذت ببرم و بدونم که این کاروان عمر ماست که داره میره.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
دلم میخواد اسپانیایی رو به حدی خوب یاد بگیرم که بتونم راهنمای تور بشم. اضافه کنم که هیچ درکی از تور و راهنمای تور بودن ندارم!
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
هر روز دو کار میکنم: اول اینکه یک ربع نرمش میکنم و کار دوم اینکه یک جزء قرآن میخونم. الان میخوام کار سوم رو هم اضافه کنم. روزانه بدون تنبلی بیست صفحه کتاب بخونم. قطره قطره جمع گردد وانگهی اگر دریا هم نشه باز بهتر از هیچیه.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
جمعه شبِ هفتهی پیش با مامان رفتیم و یه خونه دیدیم و پسندیدیم. یکساعت بعدش زنگ زدم و گفتم که خریدار خونهی شما منم! فرداش قولنامه کردیم و دیروز که سه شنبه بود در محضر سند زدیم. امروز هم کلید رو ازش گرفتم و تحویل مستاجر دادم. یعنی کلا در دوازده روز!
نمیدونم شانس منه یا چیز دیگه، از فروشنده شانس آوردم. من پرداختیها رو به موقع و سریع انجام دادم و او هم کار محضر و پیدا کردن مستاجر و تخلیه خونه رو بیتاخیر انجام داد.
با تمام بیکاریها و ناملایمات کاری دو تا خونه دارم! 😇
خدا رو شکر.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
دلم برای کیروش تنگ میشه. چه میشه کرد که کشور ما سرزمین کوتولهها شده.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 10 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
بابا لنگ دراز تموم شد. از دیالوگها در حد کسی که تنها سه ماهه اسپانیایی میخونه میفهمیدم ولی از کشف کلمات و جملهها فوقالعاده لذت میبرم.
چه خوب که این کارتون رو تماشا کردم.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 10 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
دارم بابا لنگ دراز با دوبلهی اسپانیایی میبینم. روی جودی کراش زدم! جاهاییش قلبم مچاله میشه. این قصه برای من غمانگیزه.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 11 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 11 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
به این نتیجه رسیدم که با تمام توان قدر داشتههام رو بدونم، نداشتههام مهم نیستن و اینکه هر روز بهتر بشم. درک کردم که اگه تا روز مرگ هم تلاش کنم و یاد بگیرم باز هم نسبت به بسیاری مسائل جهل دارم. پس خیلی دنبال شقالقمر کردن در زندگی نباشم که ممکن نیست. گوشهای رو بگیرم و از یادگیری و فهم در اون حوزه لذت ببرم کافیه.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 11 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
خُب! بعد از یکسال و ده ماه و دو روز ۸۰ میلیون از ۱۳۰ میلیون رو واریز کرد. خدا رو شکر!
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 11 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
خودم رو میشناسم، آستانهی تحمل خودم رو میدونم کجاست و دور کاری که میدونم آرامشم رو به هم میریزه خط میکشم. بدبختانه بعضی وقتها دیگران میخوان همون کارهایی که برای خودم انجامشون نمیدم رو انجام بدم. اگر هم بگم نه باعث دلخوری میشه. بابا منو میشناسید که! این توقعات چیه که از من دارید؟
انگیزهی نوشتن این مطلب یه موضوع احمقانه است. به ۱۰۰ نفر بگم ۹۹ نفر حق رو به مخاطبم میده نه به من.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 11 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
کاش در مقابل کسانی که دوستشون دارم میتونستم پا روی خودم بگذارم! صبر کردن هنر بزرگیه. اونها رو اذیت میکنم ولی خودم بیشتر از اونها اذیت میشم.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 5 سال 11 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
شش بهمن سال ۹۵ یکی از بهترین فروشگاههامون در حالیکه ۱۳۰ میلیون تومن بهش «اضافه پرداخت» داشتیم ترافیکش رو قطع کرد و دیگه نه ارسال کرد و نه تلفنش رو جواب داد. درخواستی داشت که قابل اجابت نبود. مشورت که کردیم دیدیم اگرچه پروسه شکایت در محکمه قضایی رو میشه دنبال کرد ولی حتی به فرض موفقیت، هم زمانبره و هم پرهزینه، بهمین خاطر بیخیالش شدیم تا شاید سر طرف به سنگ بخوره و برگرده.
الان تقریبا مشخص شده که مشکلش بدون ما حل نمیشه و احتمالا بخشی از مبلغ رو در چند روز آینده واریز میکنه. با خودم قرار گذاشته بودم که اگر پول رو ازش گرفتیم ۲ میلیون تومن از سهم خودم رو به کار خیر اختصاص بدم. امروز به خواهرم گفتم جایی رو پیدا کن تا اگر واریز کرد من هم دینم رو ادا کنم. پیشنهاد قشنگی داد. گفت مثل اینکه قصد داری ۲ میلیون رو یکجا به جایی بریزی و دینت رو از سر خودت باز کنی! چرا یکی از کارتهای بانکی خودت رو اختصاص به این کار نمیدی؟ اول دو میلیون رو به اون کارت بریز و بعد اگر خواستی چیزی صدقه بدی به این کارت واریز کن. هر جا هم که دیدی زمینهی کار خیر فراهمه میتونی از این کارت استفاده کنی و مبلغی رو واریز کنی. هم حساب شده و مفید کمک میکنی و هم اینکه مبالغ مربوط به خیریه از پولهای خودت جداست.
پیشنهاد فوقالعادهای بود! فردا یکی از کارتهای بلااستفادهام که الحمدلله تعدادشون هم کم نیست رو آمادهی این کار میکنم.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 3 روز پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
بعضی وقتا کسایی که سر و کارم باهاشون میافته رو میبینم به خودم میگم «تو پیش اینا بره هم نیستی!» بس که وقیح و عوضیان.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 1 هفته پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
امروز امتحان ترم اول زبان اسپانیایی بود. خانم گارسیا اومد و سوال پرسید. به نظر خودم خیلی خوب جواب دادم و فوقالعاده از خودم راضیم. امتحان کتبی هم داشتیم که اون رو هم خوب نوشتم. استاد در مراقبت زیاد سختگیری نمیکرد و بچهها چند تا چند تا مشورت میکردن و مینوشتن! بعد از امتحان برای ترم بعد ثبت نام کردم.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 1 هفته پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
هیچ متنی به پاکیزگی و زیبایی آیات قرآن نیست. در عین اینکه ساده بنظر میرسه ولی در منتهاالیه پختگیه. بدون تعصب مسلمانانه به این موضوع باور دارم.
أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا ۚ وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ ۚ كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ ۚ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً ۖ وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ ۚ كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ (سوره رعد، ۱۷)
[همو كه] از آسمان، آبى فرو فرستاد. پس رودخانههايى به اندازه گنجايش خودشان روان شدند، و سيل، كفى بلند روى خود برداشت، و از آنچه براى به دست آوردن زينتى يا كالايى، در آتش مىگدازند هم نظير آن كفى برمىآيد. خداوند، حق و باطل را چنين مَثَل مىزند. اما كف، بيرون افتاده از ميان مىرود، ولى آنچه به مردم سود مىرساند در زمين [باقى] مىماند. خداوند مَثَلها را چنين مىزند. (سوره رعد، ۱۷)
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 1 هفته پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
بابام همیشه میگفت «آدم باید حرفی بزنه که کسی نتونه روی اون چیزی بگه» یعنی سنجیده و حساب شده حرف بزنید.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 2 هفته پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
«برای به دست آوردن چیزی که هیچ وقت نداشتین باید کاری بکنین که هیچ وقت نکردین.»
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 2 هفته پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
با درد بساز چون دوای تو منم
در کس منگر که آشنای تو منم
گر کشته شوی مگو که من کشته شدم
شکرانه بده که خونبهای تو منم
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 2 هفته پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
این عکس رو امروز توی توئیتر یکی دیدم. اگه پولدار بشم یه کافه این جوری میزنم. گرچه میگن «ای بسا آرزو که خاک شده» ولی خب من به خیلی از آرزوهام رسیدم!
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 3 هفته پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
چهارشنبه ایدهی یه سرویس تحت وب جدید به ذهنم اومد. اگر بنشینم سرش و انجام بدم صفر تا صدش یه هفته بیشتر کار نداره. برنامهنویسش که خودمم و هزینه اجرا نداره فقط باید خوب بازاریابی بشه.
امیدوارم به نتیجه برسه.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 3 هفته پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
مدتهاست که دعا میکنم روز مرگم از اصول یا کلیات زندگیم پشیمون نباشم. یک زمان جزئیات زندگی هم برایم مهم بود ولی دیدم عرصهی سود و زیانه. هر کاری کنی برات فقط حسرت میمونه.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 4 هفته پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
دو ساله که روزانه حدود پانزده دقیقه ورزش میکنم. ورزش زندگی و روحیهام را فوقالعاده بهتر کرده. میتونم بگم شروع و ادامه دادن این کار یکی از مهمترین کارهایم در این سالها بوده.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 1 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
کاش میشد یه مدت کرکره سیاست رو پایین بکشم ولی نمیشه. توی ایران برای زندگی محکوم به سیاستی.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 1 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
پاییز، یکی صبحها رو دوست دارم _ البته از ساعت ۹ به بعد _ و یکی هم بعد از غروب آفتاب رو. بعد از ظهر کسلکننده و ملالآوره برام. عیبِ شب فقط اینه که باید سایت رو باز کنم و ترافیک شرکت رو برای روز بعد نگاه کنم. خُب از آنجایی که اوضاع خوب نیست همیشه خیلی با اضطراب این کار رو میکنم. یاد اون روزهای پر ترافیک بخیر. یه روز کارمون به اندازهی یک ماه کار الان بود. ناشکر نیستم. زندگی بالا و پایین داره. بالاش رو دیدیم پایینش رو هم میبینیم. فقط انشالله از این پایینتر نریم! 😂
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 1 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
چهارشنبه صبح رفته بودم برای امضای قرارداد جدید با پست. قبلش رفتم بانک دسته چکم رو عوض کنم و از این چکهای موسوم به صیادی بگیرم. متصدی گفت چکهای باقیمونده رو برای خودت الکی بکش تا تموم بشه و بعد بیا. به همین خاطر خیلی زود به پست رسیدم.
چارهای نبود. باید منتظر همکارم میشدم تا اون هم بیاد. برای همین خودم رو توی خیابون سرگرم کردم. سعی میکردم اسپانیاییِ چیزهایی که میبینم را بگویم. coche و arbol و calle و ... یک دفعه نگاهم به یه برگ درخت چنار افتاد. آن چیزی که فراوانه چنار و فراوانتر از چنار برگ چناره ولی چرا این همه چنار و برگ رو ندیدم؟ یک آن از ذهنم گذشت که بزرگترین حسرت زندگیم کم دیدن و کم شنیدنه.
الان یاد چهارشنبه و این موضوع افتادم و دیدم که در این دو روز هم نه دیدم و نه شنیدم. باید هر شب به خودم بگم امروز چی از دنیا دیدی و چی از دنیا شنیدی. این سوال رو باید تا دم مرگ هر روز و هر شب مرور کنم شاید زندگی رو پربار کنه. به این فکر افتادم که این آیهی قرآن خطاب به امثال منه:
وَكَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ ﴿یوسف، ۱۰۵﴾
و چه بسيار نشانهها در آسمانها و زمين است كه بر آنها مى گذرند در حالى كه از آنها روى برمىگردانند. (یوسف، ۱۰۵)
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 1 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
مفیدترین کاری که این روزها میکنم یکی خوندن روزانه یک جز قرآنه و دیگری رفتن به کلاس زبان اسپانیایی.
اوضاع کسب و کار خوب نیست. خدا خودش بخیر بگذرونه.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 1 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذَابِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿مائده، ۳۶﴾
در حقيقت كسانى كه كفر ورزيدند اگر تمام آنچه در زمين است براى آنان باشد و مثل آن را [نيز] با آن [داشته باشند] تا به وسيله آن خود را از عذاب روز قيامت بازخرند از ايشان پذيرفته نمى شود و عذابى پر درد خواهند داشت (مائده، ۳۶)
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 1 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
امروز برای بار دوم در امسال به معنای واقعی کلمه درمونده شدم. هیچ کاری از دستم بر نمیاومد. شکست خورده محض بودیم جلوشون. یک آن فکر کردم آبرومون میون مردم داره میره. شیطون رفته بود توی جلدش و دهنش رو باز کرده بود به حرفهای سخیف. بیشرف نمیدونست کی روبروش واستاده. برای اولین بار از ذهنم گذشت و بهش گفتم نفرینشون کن.
گذشت ولی دیگه آدم سابق نمیشم. خدا برای کسی نخواد.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 1 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
امروز باز هم رفتم اداره مالیاتی. این بار ممیز بود ولی سیستم قطع بود. دو ساعت داخل اداره و بیرون اداره پرسه میزدم و هر از گاهی پیش ممیز میرفتم تا ببینم سیستم وصل شده تا بتونه قبض پرداخت رو بده یا نه. آخر سر هم درست نشد. بهش گفتم شنبه دوباره میام. حسنی که داشت امروز برخلاف دفعه قبل خیلی مودب و مهربون شده بود.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 1 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
نفرتانگیزترین بخش کار من، رفتن به اداره مالیات و همچنین مهیا کردن مدارک برای ثبت توسط حسابداره. اعصابم رو به هم میریزه. چقدر در میاریم که مالیات بدیم؟
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 1 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
امروز پاییز تهران با باریدن باران شروع شد. به قول روحانی علی برکت الله!
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 1 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
با خوندن روزی نیم جزء، امروز قرآن رو کامل ختم کردم. چند روزی نتونستم بخونم بهمین خاطر یه مقدار بیشتر از شصت روز طول کشید. با صدای ماهر المعیقلی گوش میکنم و میخونم. فوقالعاده خوش صداست.
از ابتدای امسال بار دومه که قرآن رو کامل خوندم. بار اول در ماه رمضان بود.
الحمدلله!
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 2 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
آخرین نامه که از کربلا به مدینه فرستاده شد چنین بود:
از حسین بن علی به محمد (حنفیه) پسر علی و هر کس از قبیله بنی هاشم که نزد اوست.
بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
امّا بَعد: فَکانَّ الدُّنیا لَمْ تَکُنْ وَ کانَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلام؛
به نام خدای بخشنده مهربان،
امّا بعد، پس گویی هرگز دنیایی نبوده و گویا هماره آخرت است والسلام.
گرفته شده از کانال «قدحهای نهانی»
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 2 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ﴿سوره صف، ۸﴾
میخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند و حال آنكه خدا گرچه كافران را ناخوش افتد نور خود را كامل خواهد گردانيد (سوره صف، ۸)
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 2 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
شنبه کلاس اسپانیایی ثبتنام کردم. کلاس فشرده یک ماه و نیمه که برای گرفتن مدرک a2 باید چهار ترم برم از قرار ترمی ۴۷۰ هزار تومن. توی ده سال اخیر تنها باری که سر کلاس حاضر شدم کلاس آییننامه رانندگی بوده!
برای خودم موفقیت و گشوده شدن افقهای بالاتر آرزو میکنم.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 2 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
آیا من به خدا اعتماد دارم؟ تمام نگرانیهای روزمرهی من در جواب این سوال پنهانه.
الشَّيطانُ يَعِدُكُمُ الفَقرَ وَيَأمُرُكُم بِالفَحشاءِ ۖ وَاللَّهُ يَعِدُكُم مَغفِرَةً مِنهُ وَفَضلًا ۗ وَاللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ ﴿بقره،۲۶۸﴾
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 2 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
معاملهی خونهی پیشگفته سر نگرفت. خیلی بالا قیمت گذاشته بود. میخواست تمام ناکامیهای مالیش رو سر قیمت این خونه جبران کنه!
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 2 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
خدا بخواد فردا میرم برای قولنامهی خونه تا در هیجانیترین زمان بازار پساندازم رو تبدیل به خونه کنم. نه پارکینگ و نه آسانسور و نه انباری و طبقه سوم. الان تقریبا پُر رَهن رفته. جاش خوبه. سر کوچهی خودمه. موقعیتش رو دوست دارم. شاید بالا بره و سود کنم و شاید پایین بیاد و ضرر کنم. به هر حال به قول مامان باید دلم رو بزرگ کنم.
نصیحت به خودم که وقتی بازار آرومه و مسایل پیشبینیپذیر کارم رو انجام بدم. مرد فضای اضطراب و هیجان نیستم. اکثر مردم نیستند.
لابد اگر معامله سر بگیره باید دعا کنم قیمتها پایین نیاد! خدا عاقبت همهی ما رو بخیر کنه ولی این وضع اقتصاد و کشورداری نیست.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 2 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
سعی میکنم فهرستی از کارهای مفید روزانهام را هر شب در اینجا بنویسم. شاید باعث بشه کمتر اوقات رو هدر بدم. در کل روز خیلی مفیدی نبود.
- صبح تنهایی رفتم پیادهروی، قدری هم در پارک نشستم.
- چند تا لغت اسپانیایی حفظ کردم.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 5 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ ﴿۸۷﴾
و از رحمت خدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمى شود (۸۷)
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 5 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
چند وقتیه با همکارم سر امور شرکت چالش دارم. چند روز پیش از خجالتش درآمدم. هر چیزی که توی شش سال سهوا و عمدا گفته بود رو یکجا باهاش تسویه کردم. البته اون هم بیکار نموند و گوشتی از تن ما ریخت و چهرهای از خودش نشون داد که باور کردنی نبود! اما راضیام.
امروز دوباره سر یه موضوع احمقانه درگیر شدیم. این بار دیگه در صحنه جوابش رو دادم. گفتم هر بار که با حُسن نیت میام جلو باز دوباره برمیگردی سر تنظیم اولت! و البته به زبون نیاوردم که «هر چیزی که پریروز بهت گفتم و خوردی نوش جونت!»
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 6 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
گرچه دیر وارد بازار کار شدم ولی به لطف خدا تونستم در طی چند سال با درآمد نسبتا خوب و سختگیری مالی، بعضی نیازهای اولیه زندگیم رو بر طرف کنم. نیازهایی مثل خونه که اگر حل نشه مدتهای مدیدی فکر و ذهن رو آشفته میکنه و درآمد خانواده رو میبلعه! اینها همهاش به لطف مشتریهای شرکت بود ولی متاسفانه چند وقتیه که چند تا از مشتریهای خوبمون رو از دست دادیم و بیتعارف اوضاع جالبی نداریم.
دوباره یاد روزهای اول کارم میفتم. روزهایی که در نبود چشمانداز روشن از آینده، در چنگال یأس افتاده بودم و حتی توانایی آرزو کردن رو هم نداشتم. خدا رو شکر میکنم و خوشحالم که اون روزها گذشته و نتیجهی سختیها رو دیدیم ولی الان دوباره حس اون روزها رو دارم. شروع کار جدید و یا زنده کردن کار فعلی خیلی سخته. امیدوارم این مشکل رو هم از سر بگذرونیم.
ولی به طور کلی کاش غم نان نداشتیم!
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 6 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
«برای فروش: کفش بچه، هرگز پوشیده نشده!»
منسوب به همینگوی
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 8 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
شرکت در یک سال اخیر خوب کار نکرده. یکی از مشتریانِمون ۱۳۰ میلیون پول رو برداشت و رفت. جدای از این به خاطر قطع همکاریش افت درآمدی شدیدی هم داریم. در این مدت هر چه تلاش کردم دو تا شریکم رو به ادامه کار امیدوار کنم، موفق نشدم. گفتم پول ما حروم نبوده، برای بهبود کسب و کار همراه نمیشید لااقل خودی تکون بدید، تلاش کنید تا این پول رو زنده کنیم. نه تنها کاری نکردند که از روز اولی که طرف رفت تا همین لحظه میتونم تعداد حضورشون در شرکت رو با انگشتهای یک دست بشمرم! منطقشون هم اینه که ما سودمون رو بردیم و این ۱۳۰ تومن ضرر در اضافهی سوده و نه ضرر در سرمایه! هر چی براشون روضه میخونم که «بله! این منطق شماست که گوشیتون رو ساعت دو بعد از ظهر خاموش میکردید و ساعت ده صبح فردا توی شرکت روشن میکردید نه من که برنامهنویس اختصاصیش شده بودم، پنج سال یه مسافرت بیدغدغه نرفتم، در مترو و BRT که بودم جواب این آدم رو میدادم، شب جوابش رو دادم، زیر دوش حمام استرس تماس این فرد رو داشتم که باعث رنجشش نشم و آسیبی به کسب و کار نخوره. تمام این کارها رو من کردم و شما هم در سود حاصله شریک بودید. ولله که اون ۱۳۰ میلیون تا جایی که عقلم میرسه برای من یکی حروم نیست!»
شش ماه اول هر روز به شرکت میرفتم و سعی در پیدا کردن راهی جهت بهبود کسب و کار داشتم ولی خوب در یک جمع چند نفرهی مخالفخون یه نفر نمیتونه کاری کنه. اگر موفقیتی حاصل بشه همه خودشون رو شریک میدونن ولی اگر خدایی نکرده شکستی متحمل بشی زخم زبونها شروع میشه و هزار چیز برای توی سر زدنت پیدا میکنن. اگر خدایی نکرده این شکست جنبه مالی هم داشته باشه که دیگه واویلا. اینه که جسارت انجام کار رو از آدم گرفتن. در شش ماه دوم دیگه دفتر نرفتم و کارهام رو از راه دور انجام میدم. کجدار و مریز جلو میریم تا ببینیم کارمون سرانجام به کجا میکشه.
شش سال گذشته هیچ وقت مخالفتی با همکارم نداشتم. همیشه تمام تدابیرش رو تایید کرده و پسندیده بودم، ولی دیروز جلوش ایستادم و نه گفتم و فهماندمش که دلخورم و خستهام کردن.
یه مبلغی توی حساب شرکت است که دیروز همکارم گفت تقسیمش کنیم. مخالفتی نکردم. ولی درخواستی ازم کرد که باعث راه افتادن گفتگویی شد. من هم شکایتم رو متوجه همکار سوم کردم و چیزهایی گفتم که میدونه مخاطب اونها خود او هم هست. گفتگو با سوال او شروع شد و تقریبا این گونه بود:
- درصد همکار دیگهمون رو چقدر بریزیم؟
+ همونقدر که سهمشه.
- ولی ممکنه که ناراحت بشه. من میگم یک مقدار درصدش رو بیشتر در نظر بگیریم.
+ من در یکسال گذشته لااقل شش ماهِش رو میرفتم شرکت و تلاش میکردم که کسب و کار رونق بگیره. رفیقمون هم میخواست بیاد و تلاش کنه. از طرفی با توجه به تخصص هر کدوم از ما که ما رو دور هم جمع کرد و شرکت رو تشکیل دادیم زنده کردن اون ۱۳۰ میلیون وظیفهی اون بود. چه کاری انجام داد و چه تلاشی کرد؟ حالا من چرا باید ضرر مضاعف بکنم که اون دلخور نشه؟
-ولی یکسال گذشته حقوق ندادیم بهش.
+ خوب من هم حقوق نگرفتم . خود من چند بار به شما گفتم که دارم سود بانک میخورم. چند بار گفتم حس خوبی از زندگی کردن با سود بانک ندارم؟
- حق کاملا با توئه و من جوابی ندارم که بدم ولی بیا هر کدوم از سهم خودمون فلان مبلغ رو کم کنیم و به اون اضافه کنیم.
+ مبلغی که شما میفرمایید سود سه ماه شرکته. یعنی من سه ماه دیگه باید بدوم تا این بذل و بخشش رو جبران کنم! اون هم تازه به شرط این که شرکت سه ماه دیگه هنوز وجود خارجی داشته باشه!
- مبلغی که باید برای هر کدوم واریز کنیم رو گرد میکنم و خرده رو به سهم اون اضافه میکنم. موافقی؟
+ نه. اون ۶۰۰ تومن پول پر کردن یه دندونه.شاید قبلا خیلی رقم بالا و ارزشداری نبود ولی الان حاضر نیستم حتی یک ریال خسارت بدم به خاطر آدمی که در یکسال گذشته یک قدم به نفع من و خودش و شرکت برنداشته. نگران کاهش درآمدش از شرکته؟ میخواست خودی تکون بده و همراه بقیه بشه. من اون قدر پول ندارم که بخوام رضایت افراد رو با پول به دست بیارم.
- نمیخوام توی معذوریت بذارمت. حق داری.
و این بود گفتگوی او با همکارش که منم. همکاری که در پنج سال از همکاری در مقابلش چون و چرا نکرد و همیشه موافق تمام نظراتش بود.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
متاسفانه هواپیمای ATR شرکت آسمان که امروز صبح از تهران به یاسوج پرواز کرده بود سقوط کرد. گویا پنج صبح میپره و در حدود ساعت شش از صفحهی رادار ناپدید میشه.
ساعت ده و نیم بود که خبرگزاری فارس خبر ناپدید شدن و اندکی بعد خبر سقوط آن را مخابره کرد. اول با شیطنت اعلام کردند که «یک هواپیمای ATR پسابرجامی سقوط کرد» هر چند خیلی سریع روشن شد که هواپیما ۲۵ سال سن داشته و بعد از مدتی زمینگیری، تعمیر اساسی شده و دوباره به پرواز دراومده.
یاد روزهایی افتادم که دولت مشغول مذاکره با بوئینگ و ایرباس و ATR بود. تندروها در کشور چه بلوایی که راه نینداختند! مدام صحبت از این بود که «شما به جای اشتغال برای جوانان ایرانی، اشتغال برای جوانان اروپایی و آمریکایی درست کردید!» در کشوری که هر از گاهی یک هواپیما سقوط میکنه وقیحانه مدعی بودن «خرید هواپیما اولویت صدم کشور هم نیست.» و به طعنه میگفتن «بچهمون ازمون پرسیده بابا ما هم میتونیم سوار این هواپیما بشیم؟!» روحانی در مصاحبهها و سخنرانیهاش مثل اینکه باید برای یه «کودکسال» توضیح بده میآمد و میگفت «با این هواپیماها مشهد میرید، کربلا و سفر حج میرید و ...» تا این احمقها کمتر فشار بیارن و دست به خرابکاری نزنن.
امروز که هواپیما افتاده همونهایی که مخالف برجام بودند و خرید هواپیما را اولویت صدم کشور هم نمیدونستند شرمآورانه میگن «پس کجا رفت نتایج برجام و ایمنی پروازها!» عاشق سر و صدا هستن و افشای دروغها هیچ اهمیتی براشون نداره. بعد از این که سن هواپیما و فرسوده بودنش فاش میشه خیلی راحت دروغ دیگه و ابزار فشار دیگهای میسازن.
این صحبتها جای ۶۶ جانباختهی این سانحه رو برای خانوادههاشون پر نمیکنه. پشت سوگواریهای پر سروصدای فضای مجازی هم هیچ عمقی نیست. بیشتر به سروصدای یک مشت دیوانه شبیهه! به سرعت سر برمیکنه و به سرعت فروکش و هیچ نتیجهای گرفته نمیشه و هیچ تجربهای که مفید به حال اجتماع باشه و باعث بلوغ رفتار مردم در شبکههای مجازی بشه اندوخته نمیشه. از حال و احوال حاکمیت هم که البته بیخبرم. نمیدونم آیا باعث میشه در امور مربوط به زندگی و امنیت مردم رقابت رو کنار بذارن یا نه. خدایا برای این کشور و این مردم خیر بخواه!
اما سر ظهر این توئیت بههمم ریخت. جمله آخر آتشم میزنه و نمیتونم حسی رو که دارم بنویسم و اشک به چشمم میدَوِه. پیش مامان نزدیک به آبروریزی بودم ولی خودم رو با سرفه و القای سرماخوردگی جمع کردم. حس یه بهت در این بچه ست. هنوز مرگ رو درک نکرده و خیلی هم زوده که درک کنه و البته یه عمر باید با این سانحه که پدرش رو ازش گرفت زندگی کنه. شاید در همون لحظه تصمیم گرفته کاری بکنه و بعدها برای باباش تعریف بکنه! و البته یه معصومیت فوقالعاده و در عین حال شاید یه درماندگی هم در حرفش باشه. شاید هم معصومانه به عدالت باور داره و فکر میکنه عدالت پدرش رو براش میاره. گفتم که! نمیتونم توضیح بدم. میترسم که بیشتر بنویسم. این موقعیت، جای شعر گفتن و ادبی بافتن نیست. ولی حرفش در اون لحظه ویرانم کرد.
چرا در حالات اون پسرک ریز شدم؟ من هم پدرم رو از دست دادهام. البته نه در حادثه. شاید به علت این که تجربه زندگی بعد از پدرم رو داشتم به خودم جرات دادم در مورد او بنویسم.
خدایا! ساکنِ دلِ این دوست ندیدهام شو و مصیبت دیدگان این فاجعه را صبر ارزانی دار!
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
وقت زیادی از شبانهروز پیگیر اخبار مملکتَم. از کشور چیزی عاید ما نشد ولی غصهش رو زیاد خوردیم. این جمله گویا از «محمد اسلامی ندوشن»ست که میگه «اگر نمیتونید برای ایران کاری کنید لااقل غصهش رو بخورید» و من واقعا غصهی این کشور رو زیاد میخورم. خدا عاقبت ما و این کشور رو بخیر کنه. تمامیت ارضیش رو حفظ و مردمانش رو شادمان کنه.
هیچ وقت عضو سازمانیِ هیچ گروه و دستهای نبودم. منتی نه به سر کسی دارم و نه حتی به سر خودم. روحیهی من اجتماعی نیست. نمیتونم عقاید خودم رو نادیده بگیرم و با یه گروه جلو برم. البته آرمانگرای گوشه نشینی هم نیستم. به گروههایی احساس نزدیکی میکنم. عقایدشون رو مفیدتر به حال کشور میدونم. بهشون رای میدم و بعضی وقتها هم حسابگری میکنم و همراه کسانی میشم که خسارت کمتری بار میآرند! گذشتهای که بر کشور رفته رو یادمه. زود از اصلاح امور خسته نمیشم و شرایط کشور و فشارهای موجود روی رئیسجمهور رو درک میکنم. اگر قولی رو نتونه عملی کنه به تمسخر و نومیدی روی نمیآرم و کارهای کردهش رو کوچک نمیشمرم.
خیلی اهل شبکههای اجتماعی نبودم. جز یکی دو ماه هیچ وقت در فیسبوک حضور نداشتم. اون یکی دو ماهه هم به خاطر کسب اطلاع از یکی اونجا بودم! دو ماهی رفتم کلوب. اونجا در جمع دوستانی شعردوست دراومدم. شعر پست میکردن و شجریان به اشتراک میذاشتن. چند وقتی بودم و بیخبر خارج شدم. در اینستاگرام هم یه عکس گل گذاشتم و بعد اَپِش رو از تبلت و گوشی پاک کردم. اظهار مداوم «خوشبختی» و «باحالی»یِ ساختگی به نظرم خیلی احمقانه اومد. فضای من نبود.
ماهیت توئیتر فرق داشت. جای کسب خبر بود. هر پست، اول ۱۴۰ کاراکتر و بعد ۲۸۰ کاراکتر شد. مطلب رو میبایست مختصر و مفید بگی. البته چند بار از این فضا هم فاصله گرفتم ولی باز برگشتم. چهرههای سیاسی مورد وثوق جامعه اینجا هستن. جناحهای مختلف هم هستن و اگر پیگیری کنی میتونی تا حدودی بفهمی در سر هر کسی چی میگذره.
اما توئیتر، دیگه توئیتر سابق نیست. این روزها همه شدن وابسته. فهمیدنش هم سادهست. چند وقتی که توئیتهاشون رو بخونی میفهمی کی فردی توئیت میکنه و کی سازمانی. یه گروه وابسته به سازمانهای جمهوری اسلامی، یه گروه سلطنتطلب، یه گروه مجاهد. تا دلت بخواد اکانتهای فیک و یه شبه مثل قارچ درمیآن و همه در حال فحاشی. افراد مستقل و شناخته شده با هر اظهار نظری زیر ضرب فحاشی کاربران فیک میرن به طوری که همین دو روزه لااقل دو نفر اکانتشون رو بستن و رفتن و بسیاری رو خوندم که در فکر ترک توئیترند.
فضای توئیتر خراب شده و این فضا در صورت تداوم قابل تحمل نیست. اگر «سازمانیافته»ها نرن که نخواهند رفت سرنوشتی بهتر از «بالاترین» در انتظار توئیتر نیست. «مجاهد»ها و «سلطنتطلب»ها عملا «بالاترین» رو نابود کردند.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
ساعت ده صبح فِلَشَم رو برداشتم و رفتم خونهی خودم. پنجشنبه است و خیالم تقریبا از کار راحت بود. به قصد دیدن فیلم رفته بودم و کتابی برای خوندن نبردم. به محض رسیدن فلش رو به تلویزیون زدم و به تماشای «هامون» نشستم. کارگردانی شده توسط «داریوش مهرجویی» و بازی «خسرو شکیبایی» و «بیتا فرّهی»، محصول سال ۱۳۶۸.
آدم «فیلمبین»ی نیستم. اصلا به طور غیرطبیعی «فیلمنبین» هستم. شاید آخرین چیزی که همراه بقیه به طور کامل دیدمش «امپراتور دریا» بود و آن هم سال ۱۳۸۷. یادم نمیاد که CD بود یا DVD ولی هر چی بود ۱۶، ۱۷ حلقه بود و همراه بقیه شبی چند قسمت نگاه میکردم. بعدها «جومونگ» رو دانلود کردن و بعدش هم «امپراتور بادها» که من هیچکدوم رو نگاه نکردم. گذشت زمان و عوض شدن ذائقه فیلم اهل خانواده هم نتونست من رو وادار به فیلم دیدن کنه.
چند وقت پیش که تعرفههای اینترنت عوض شد و اوضاع اینترنت ADSL خونه بهتر شد، آخر قرارداد ماهانه دیدم حجم خیلی زیادی از اینترنت باقی مونده، به همین خاطر برای تموم کردن حجم افتادم به دانلود فیلمهای ایرانی. خیلی دانلود کردم. دانلود یه گیگ تقریبا یه ربع طول میکشه که زمان خیلی کمیه، بهمین خاطر من هم فقط نگاه به فیلم میکردم و اگر کارگردان و یا بازیگرانش رو میشناختم دگمه دانلود رو میزدم!
تعریف کردن از «هامون»، بازیگرها و دیالوگهاش به یه جور «ادا بازی» تبدیل شده و به همین خاطر از مدتها قبل دوست داشتم این فیلم رو ببینم. نه اینکه من هم ادا دربیارم، برای اینکه بفهمم بقیه در مورد چی حرف میزنن. دیدم. حس اولیهام عدم خستگی بود، اینکه متوجه گذشتن دو ساعت زمان فیلم نشدم. ولی احساس میکنم باید یک یا دو بار دیگه هم فیلم رو ببینم تا بتونم داستان فیلم رو برای خودم حلاجی کنم، تا ببینم میتونم برای سیر حوادث دلیل معقولی ببینم و اینکه آیا داستان فیلم «شعارزده» نیست. به هر حال تجربهی خوبی بود.
باز هم فیلم خواهم دید و باز هم اینجا خواهم نوشت. فیلم بعدی لیستم «لیلا»ست. تا چه پیش آید!
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
ساعت شش و نیم (چهارشنبه ۱۸ بهمن) وقت دندون پزشکی داشتم. مطابق همهی قرارهام در زندگی زودتر رسیدم. دور تا دور اتاق انتظار نشسته بودن. تا ساعت هشت و ربع نوبت من نشد و جالب اینکه بعد از ورود من به مطب برخلاف روال گذشته غیر از یک نفر مراجعهکنندهی دیگری نیومد! کارها میتونست سریعتر پیش بره ولی یه پسر جوونی بود که دکتر با راهانداختن هر مریضی اون رو به داخل فرامیخوند و مشغول به درمانش میشد. اینجوری اگر چهار نفر جلوی من بودن شما انگار کن هشت نفر بودن. بعدا که دکتر داشت دندونم رو برای روکش قالبگیری میکرد متوجه شدم از بستگانشه و در صف اعزام به خدمت سربازی و اینکه «بره آدم شه و برگرده».
ساعت هشت و ربع نشستم زیر دست آقای دندون پزشک. در دهه پنجاه زندگیه. یکی از دفعات قبل با یه مریضش که صحبت میکرد سنش رو گفت و ما توی اتاق انتظار شنیدیم. سر حال و صمیمی با صحبت کردنی آرام. از اینهایی که تا حالا قند توی دلشون آب نشده. همون شخصیتِ رفتاری که من دوست دارم باشم ولی نیستم. زن دکتر هم توی اتاق بود. قبلا چند بار توی مطب دیده بودمش. گرچه هر دو همسالند ولی مَرده جوونتر مونده. شاید هم به خاطر آرایش زیادی که میکنه باعث شده که مَرده رو جوونتر ببینم.
امروز جلسه اول از سه جلسهی لازم برای روکش کردن دندان آسیای سمت چپ پایینم بود. دور دندان را تراشید و بعد قالب گرفت. دندان عقلم را هم که پریروز ترمیم کرده بودم و یک مقدار بلند بود و اذیتم میکرد را هم مقداری تراشید. الان خیلی بهتر شده. جلسه بعدی برای «پرو» و جلسه بعد هم نصبش انشاءالله.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
فونت وبلاگ رو به «وزیر» تغییر دادم. یقینا زیباترین قلم فارسی است که تا حالا دیدم.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
یه فروشگاه پر ترافیک پیدا کردیم و درخواستهای اولیهاش را اجابت کردیم! انشاءالله زمان رونق کسب و کار برسه. یک سال کم ترافیک رو سپری کردیم ولی مشمول لطف خدا بودیم و الحمدلله کسب و کار «کج دار و مریز» جلو رفت.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
اَپ بلاگر رو نصب کردم و این تست رو انجام میدم. الان منتظر کنفرانس مطبوعاتی روحانی هم هستم. یک ساعت پیش رفتم به ماشینم در پارکینگ سر زدم و بعد رفتم خانهام و نماز خواندم و سریع برگشتم. آنتن تلویزیون درست نیست اونجا و اینترنت هم ندارم که مثلا از «آیو» بتونم تلویزیون ببینم.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
خوش به حال این دندونپزشکی که من میرم پیشش! من یکی تا حالا دو تومن پیاده شدم. دیروز که اونجا بودم برای بعد از عید وقت میداد، اینقدر مراجعهکننده داره.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 6 سال 9 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
خوب! امروز بالاخره اومدم اینجا و کلی سر و کله زدم با بلاگر. نسبت به قدیم کلی فرق کرده. تازه متوجه شدم چقدر الکی وبلاگ درست کردهام و بعد از یه پست ولشون کردم! انشالله که اینجا خواهم نوشت.
نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 7 سال 1 ماه پیش تحت عنوان وبلاگ یادداشت-های-نامفید
آیا اینجا خواهم نوشت؟ نمیدونم ولی سعی میکنم.