نوشته شده به وسیلهی: Mohsen در 1 سال 7 ماه پیش تحت عنوان ترجمه-های-متفرقه
دانیاِل آلارکون: این رادیو آمبولانته است، از NPR. من دانیاِل آلارکون هستم.
شنبه ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۱، خانم دکتر دانیاِلا رامُوس زود به سر کارش در سردخانهی کایااُو ، در پرو، رسید.
فکر میکرد که یک روز طبیعی برایش خواهد بود: میبایست تعدادی مسالهی اجرایی و چیزهای دیگری را حل میکرد. نشست تا با همکارانش در آزمایشگاه، صبحانه بخورد. صحبت کنان و در آرامش قهوه مینوشیدند.
دانیاِلا رامُوس: و یکی از همکاران میگوید: گوش کن! آبیمائل مُرد.
دانیاِل: آبیمائل! شاید این نام خیلی برای آنهایی که پروئی نیستند معنی ندهد. اما برای ما که پروئی هستیم، اسمی است که حتی نامِ فامیل نیاز ندارد. آبیمائل: این اسم خاص ما را به سالهای ۸۰ و ۹۰ برمیگرداند، یکی از تیرهترین دورههای تاریخ کشور.
(تکهای صدا از آرشیو)
خبرنگار: دو حمله با مواد منفجره به هتلِ گردشگران و منطقهی تاریخیِ بخشداری انجام دادند.
خبرنگار: سه مجروح وجود دارد. انفجار از یک ماشین بمبگذاری شده بوده است. حداقل بر پنج اتوموبیل در اطراف تاثیر گذاشته، خانهها هم ویران شدهاند.
خبرنگار: ساعت ۱۲ و ۴۲ دقیقهی ظهر است. تروریستهایی هستند که دارند از نقاط مختلف تیراندازی میکنند.
دانیاِل: آبیمائل گوثمان! موسس و رهبر ارشد گروه تروریستی سِنْدِرُو لومینُوسُو.
دانیاِل: پرو کشوری نیست که با کلمهی «وفاق» توصیف شود. حتی بر عکس است. جایی است که تقسیمات کشوریاش تاریخی و ساختاری است... تقسیماتی که از دههها قبل، هر بار مانع نهادمندی کشور میشوند.
اما در مورد آبیمائل گوثمان متفاوت است. اکثریت پروئیها او را یک قتلعامگر میدانند. بسیاری از مردم میخواهند جنگ کُشندهای را که او در سالهای ۸۰ شروع کرد، فراموش کنند، مانند کسی که کابوسی را فراموش میکند. برای میلیونها نفری که به هر نوعی از پیامدهای آن خشونت رنج بردند، و برای دهها هزار نفری که عزیزانشان کشته یا ناپدید شدند، گوثمان شاید «سزاوارِ سرزنش»ترین شخصیت تاریخ کشور من باشد. آنهایی که او را مانند یک خدا میدیدند، هدفش را دنبال میکردند و شیوههایش را به کار میبستند، آنهایی که هنوز میکوشند او را توجیه کنند، همیشه یک اقلیت بودهاند.
دانیاِلا رامُوس، که ۴۳ سال دارد، از کسانی است که دورهی تنش را خوب به خاطر میآورد. مثل وقتهایی که در ناحیهشان، چاکْلاکایُو در sierra de Lima، آب و برق به خاطر حملههای سِندِرُو لومینُوسُو قطع میشد.
دانیاِلا همچنین به خاطر دارد که چگونه در 10 سالگی، شاهد قتل یک نمایندهی پارلمان به نام اِریبِرتُو آرُّیُو، در حالی که فرزندانش را در مدرسه میگذاشت، بود. یا همچنین مادرش را، در حال دفن کتابهای مرتبط با سوسیالیسم در باغچه، فراموش نمیکند، به خاطر ترس از اینکه نظامیان او را به سِندِرُو، که در دانشگاهی که میرفت نیروی تازه جذب میکردند، ربط دهند.
و به یاد دارد احساس عمومی شدهای را که دستگیری گوثمان در ۱۲ سپتامبر ۱۹۹۲ ایجاد کرد.
دانیاِلا: مثل همهی مردم، احساس تسکین. احتمالا یک آرزوی پنهان که او را بُکُشند که فکر میکنم در آن زمان طبیعی بود.
دانیاِل: از ۱۹۹۳ تا مرگش، آبیمائل گوثمان در پایگاه دریاییِ کایااُو زندانی بود، در سلولی جدا از دیگر رهبران تروریستی که در آنجا دوران محکومیتشان را میگذراندند. جدا از همه چیز.
وقتی به او گفتند که گوثمان مرده، دانیاِلا احساس کرد که سرانجام نوعی از عدالت اجرا شده است، اگر چه به خبر خیلی اهمیت نداد.
دانیاِلا: گفتم: اِ، آره؟ آه، چه خوب!
دانیاِل: دانیاِلا به نوشیدن قهوهاش ادامه داد تا این که اندکی بعد یکی از همکارانش آمد. بهش گفت که برای معاینهی یک جسد تماس گرفتهبودند. اما او گرفتار بود. بدون اینکه زیاد در موردش فکر کند به او جواب داد که بسیار خب. چون آنجا بود و کار خیلی زیادی هم برای انجام نداشت. میتوانست بدون مشکل به رتق و فتق جسد بپردازد. دانیاِلا روال معمول را دنبال کرد. برای تایید اینکه لازم است جسدی معاینه شود با دادستانی تماس گرفت.
دانیاِلا: و به من میگویند: بله دکتر، در پایگاه دریایی است. اما در آن لحظه واقعا نمیفهمیدم که آیا واقعا آبیمائل مرده بود؟ در پایگاه دریایی مرده بود؟ آنجا قلمرو من بود. در آن موقع تازه مغزم فکر میکند: نه! پایگاه دریایی؟ صبر کن... چی؟
دانیاِل: او مسئول معاینهی جسد منفورترین فرد تمام پرو خواهد بود. چیزی که گمان نمیکرد این بود که نه تنها میبایست با واکنش یک خانواده، بلکه با واکنش تمام کشور سر و کار داشته باشد.
دانیاِل: روزنامهنگار ریکاردو لئون قصه را برایمان تعریف میکند.
ریکاردو! بفرمایید!
ریکاردو لئون: دانیاِلا کنجکاوانه و بیقرار برای معاینهی جسد به پایگاه نیروی دریایی در کایااُو رفت.
دانیاِلا: احتمالا ناآگاه نسبت به چیزی که پیش میآمد.
ریکاردو: دانیاِلا هر هفته باید پروندههای قضایی زیادی را رسیدگی کند. بسیاری از آنها پروندههای قتل هستند اما هیچ وقت جسدی را در پایگاه دریایی کایااُو معاینه و رسیدگی نکرده بود. اولین چیز خارج از شرایط طبیعی، رسیدن به خود جنازه بود. وارد شدن به پایگاه آسان نبود.
دانیاِلا: فکر میکنم بین لحظهای که به من اطلاع دادند که معاینه وجود دارد و زمانی که توانستم وارد اتاق شوم سه ساعتی معطل شدم... حداقل!
ریکاردو: نقاط بازرسی زیادی با امنیت شدید وجود داشت. علاوه بر آن به خاطر تمهیدات بهداشتی برای پاندمی (کووید ۱۹)، باید گروه گروه وارد سلول میشدند. اول کارشناسان صحنه وارد شدند، سپس کارشناسان زیستشناسی... او، پزشک قانونی، آخرین نفری بود که وارد شد.
دانیاِلا: وقتی میرسم، یک اتاق کوچک است، بدون پنجره. اتاقی که، خب، شاید حدودا چهار متر مربع بود، شاید، احتمالا یک کمی کوچکتر. هیچ چیزی در داخل اتاق نبود، فقط تخت کلینیکی، برای اینکه آن آقا در یک تخت کلینیکی است، از آن بیمارستانیها. دو صندلی پلاستیکی داشت، از آن باغیها و روی صندلیهای پلاستیکی کیسههای پلاستیکی با وسایلش بودند.
ریکاردو: هیچ چیز دیگری در سلول نبود.
دانیاِلا: نه طاقچهای و نه کتابی، مطلقا هیچ چیزی.
ریکاردو: و جسد کوثمان روی تخت بود.
دانیاِلا: جسد فردی فرسوده، بسیار پیر شده، جسد کسی که بازشناختنش واقعا سخت بود.
ریکاردو: آخرین تصویری که بسیاری از پروئیها از گوثمان داشتند متعلق به روزی بود که مقامات او را در سال ۱۹۹۲ نمایش دادند. در آن موقع مردی ۵۷ ساله، محصور در یک قفس، با لباسی راه راه، تقریبا شبیه کاریکاتور یک زندانی، با مشت افراشته در حال فریاد زدن. معترض! عصبانی!
(تکهای صدا از آرشیو)
آبیمائل گوثمان: بعضیها فکر میکنند که یک شکست بزرگ است. خواب میبینندش. به آنها میگوییم: به خواب دیدن ادامه دهید. فقط یک پیچ ساده است، نه هیچ چیز دیگر.
ریکاردو: به نوعی هنوز ترسناک بود. هیولای یک ملت.
آبیمائل گوثمان در آرِکیپا در جنوب پرو متولد شد. با تزی در مورد کانت از فلسفه فارغالتحصیل شد، بسیار دور از ایدئولوژیای که در سِندِرُو لومینُوسُو پیش برد. در دانشگاههای نقاط مختلف کشور درس داد تا اینکه به دانشگاه سَن کریستُوبال دِ اوآمانگا در آیاکوچُو رسید، ناحیهای ضعیف و اکثرا از نژاد بومی، جایی که کینه علیه طبقهی غالبِ ثروتمند، دو رگه و اهل لیما در حال کمون بود.
سِندِرُو لومینُوسُو سازمانی رادیکال بود، در میان بسیاری از سازمانهای آن دوران. همهی آنها خودشان را وارثان اصیل حزب کمونیست پرو میدانستند، اما گروه گوثمان به خاطر «خشن»ترین بودن متمایز شد. فراخوانی برای جنگ خلقی، در واقع، یکی از اهداف مرکزیاش بود.
در سال ۱۹۸۰، بعد از دوازده سال دولت نظامی، در حالی که باقی کشور بازگشت دمکراسی را در جشن میگرفتند، سِندِرُو صندوقهای رای را در روستایی در آیاکوچو سوزاند و جنگ کُشندهای را آغاز کرد که با گرفتن جان تقریبا هفتاد هزار نفر خاتمه یافت. بیشتر از سیهزار از این مرگها به سِندِرُو لومینُوسُو و بقیه به سازمانهای دولتی نسبت داده میشوند.
آبیمائل هوادارانش را با رویای یک پروی مائوئیست بسیج میکرد. ایدهها و بلاغتش مردم را به ارتکاب حملههای تروریستی، کشتن و شکنجهکردن سوق میداد. شعرها و آهنگهایی در مورد گوثمان وجود داشت . نقاشیهای دیواریای از چهرهاش، نه خیلی متفاوت از شمایلانگاری مائو در چین، وجود داشت گویی که او نوعی رهبر عالی بود. در بعضی از این نقاشیها پرترهاش بر روی کوههای آند دیده میشد، درخشان و نورافشان بر روی زمین زیر پای او.
اما علیرغم این نمایشها، یک شخصیت تاریک بود. به استثنای یک حلقهی مورد اعتماد، در طی سالیان طولانی حتی هوادارانش نمیدانستند که او در گوشت و استخوان چگونه دیده میشود. در خفا میزیست و از مخفیگاهی به مخفیگاهی دیگر میرفت. عملا شخصیتی عرفانی بود، غیر قابل دسترسی و این، ایدهی اینکه او شکستناپذیر میبود را تقویت میکرد.
هنگامی که در مقابل جسد قرار گرفت، اولین کاری که دانیاِلا میبایست انجام میداد تصدیق این بود که این بدنِ آبیمائل گوثمان است، و اینکه مرده بود. او تنها تصاویری از دستگیریاش دیده بود، اما حالا او را در مقابل داشت، ساکت و بیحرکت. بیجان.
دانیاِلا: بعد از مدتی مشاهده کردنش، بله، نشانههای چهرهای او مطابقت داشت. و تنهایی که او در آن بود مرا متعجب کرد. جایی بود که مرا دیوانه کرده بود.
ریکاردو: دانیاِلا نظامیهای کنجکاو را مشاهده میکرد که وارد و خارج میشدند در انتظار اینکه ببینند با دشمن مشترکِ شمارهی یک پرو چه میکنند.
دانیاِلا: واقعیت اینست که همه یک کمی مشتاق هستند. آبیمائل گوثمان را مرده دیدن مثل یک موضوع عدالت اجتماعی میبود. من این طور فکر میکنم.
ریکاردو: به دستور دادستانی جنازه به سردخانهی کایااُو برده شد. دانیاِلا هم برای پذیرش جسد به آنجا رفت.
از آنجایی که فردی بود که در زندان مرده بود، نمیشد رویش یک کالبدشکافی معمولی و رایج انجام شود. برای جسد گوثمان پروتوکل مینهسوتا را اجرا کردند؛ یک دستورالعملِ بسیار پُر جزئیات که باید در برابر قتلهای بالقوه انجام شود.
دانیاِلا: بُرشهای خیلی دقیقی انجام میشود، تقریبا میلیمتری، برای بررسی اینکه هماتومهای پنهان بین عضلات وجود نداشته باشد. بررسی و تایید اینکه کسی به او حمله نکرده است.
ریکاردو: حالا در سردخانه، دانیاِلا با متخصصهای دیگری روبرو شد.
دانیاِلا: مجموعهی متنوعی از افراد فراخوانده شده بودند: متخصصان، رادیولوژیستها، کارشناسانِ جنایی، کارشناسان DNA، کارشناسان اثر انگشت، کارشناسان زیستشناسی قانونی و ... هر چه فکرش را بتوانی بکنی. و همچنین پزشکان قانونی متخصص.
ریکاردو: کالبدشکافی شروع شد. هر جز بدن را با احتیاط تمام و کمال آنالیز میکردند و پیش میرفتند. جسد در شرایط خوبی نبود. داریم در مورد یک فرد ۸۶ ساله حرف میزنیم که یک سوم عمرش را در زندان بوده است.
دانیاِلا: نارسایی قطعی کلیه داشت، نارسایی کبد، یک معدهی کاملا فرسوده، احتمالا به خاطر داروها و به علاوه به خاطر استرس که شایستهی داشتنش بود.
ریکاردو: خیلی از شروع کالبدشکافی نگذشته بود که با پخش شدن خبر در همه جا، اطراف سردخانه از آدمها پر شد.
دانیاِلا: و بیرون افرادی بودند که فریاد میکشیدند، هلهله میکردند.
(تکهای صدا از آرشیو)
معترض: میخواهیم جنازه را ببینیم، میخواهیم جنازه را ببینیم ...!
دانیاِلا: همه میخواستند که جسد را خارج کنند و به پیست ببرند و ببینندش برای اینکه ببینند خودش است. کسانی بودند که میخواستند رویش ادرار کنند. کسانی هم بودند که میخواستند برای نگذاشتن جسد معبودشان در آرامش آویزانمان کنند.
ریکاردو: دانیاِلا و همکارانش حالا دیگر به سر و کله زدن با خویشاوندان مُردههایی که در درگیری گَنگها و تسویه حساب قاچاقچیها میمردند عادت کرده بودند. اما به این نه... ناراحت و هیجانزده بود. به طور خاص به خاطر ضرورت معاینهای که میبایست روی او انجام میداد. زمان میگذشت و کار تمام نمیشد.
دانیاِلا: مثل اینکه چهار صبح بود و من از ساعت نه صبح (روز قبل) با این آقا و داستانش بودم. علاوه بر اینکه تقریبا تمام وقت را متوقف بودم و در حال بالا و پایین رفتن از پلهها گذراندم. مثل اینکه در مقطعی از فکر کردن در مورد اهمیت موضوع دست کشیدم. دیگر واقعا خسته بودم.
ریکاردو: با این وجود، او به کار ادامه میداد، فکر میکرد که تمام خواهد شد و برای استراحت به خانهاش خواهد رفت و این پایان ماجرا خواهد بود.
اما دانیاِلا در میانهی شوکِ کشوری که خیلی خوب نمیدانست چگونه در مورد مرگ دشمن مشترک شمارهی یکش رفتار کند گرفتار خواهد شد.
دانیاِل: برای قهرمانان بناهای یادبود وجود دارد... اما، چه چیزی برای تبهکاران وجود دارد؟ چه کنیم با کسانی که نباید فراموششان کنیم، اما از اعمالشان برائت میجوئیم؟ چگونه با بدترینِ اتفاقات گذشتهمان کنار بیاییم؟
دانیاِل: من دَنیاِل آلارکون هستم. ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۱، آبیمائل گوثمان، موسس و رهبر گروه تروریستی سِندِرُو لومینُوسُو، در ۸۶ سالگی در زندانی در پایگاه دریایی کایااُو، در پرو، مرد.
پزشکِ قانونی دانیاِلا رامُوس مسئول انجام کالبدشکافی گوثمان بود، مسئول تایید رسمی این که جنازهای که در پایگاه دریایی کایااُو میبود جنازهی سرکردهی تروریست بود.
در مدت زمان کوتاهی آشکار شد که هیچ کس نمیدانست با آن جسد ناراحت کننده چه باید بکند. قانون پرو میگوید که فقط خویشاوندان درجه یکِ فردی که در زندان میمیرد میتوانند جنازه را تحویل بگیرند؛ اما از ۱۹۹۲ همسر گوثمان، اِلنا ایپارّاگیرِّه، متهم شده به همان جرمهای شوهرش، در زندان است.
علیرغم تقریبا سی سال زندانی داشتن او، هیچ کس مراحلِ بعدیِ پیگیریِ جسد گوثمان، وقتی که نهایتا بمیرد، را تعیین نکرده بود. انگار به ذهن مقامات خطور نکرده بود که یک مرد بیشتر از ۸۶ ساله میتواند بمیرد.
این چیزی مختص زمان بعد از جنگ پرو است. در سالهای ۹۰ رهبران و اعضای گروههایی مثل سِندِرُو لومینُوسُو با محکومیتهای بیست سال و سی سال زندانی شدند. محکومیتهایی که در آن موقع، تقریبا توسط تمام پروئیها جشن گرفته شد. اما برای پردازش وقایع اتفاق افتاده یا بازگشت مجدد سِندِریستها به جامعه، وقتی که محکومیتشان را تمام کنند، کار کمی انجام شد، و کار خیلی کمتری در مورد اینکه چگونه باید با درگذشت آنها روبرو شد. علاوه بر این، آبیمائل گوثمان هر زندانیای نبود و مرگش یک مرگ دیگر نبود.
ریکاردو لئون برایمان به تعریف ادامه میدهد.
ریکاردو: در خبرها بحث در مورد اینکه با جسد چه بکنند شروع شد... خانوادههای قربانیان، مفسران و اعضای سابق دولت یک چیز را درخواست میکردند.
(تکهای صدا از آرشیو)
زن: داریم از مقامات درخواست میکنیم که جنازهاش سوزانده شود و خاکسترش به دریا و یا سطل آشغال ریخته شود.
زن: نه به آبیمائل گوثمان و نه به هیچ فردی از رهبران تروریست نمیشود اجازهی خاکسپاری عمومی داد، برای اینکه نمیشود یک افسانه درست کرد.
مرد: و حالا دست دادسرا است که به سادگی جنازه را بسوزاند و خاکسترش را در هر جایی به جز دریای گِرآاو بریزد. خواهش میکنم. من فکر میکنم که نباید دریای گِرآاو را آلوده کرد.
ریکاردو: ترس از این بود که دفن کردن جنازه در یک قبرستان بتواند قبر او را به یک معبد تبدیل کند.
ممکن است برای بعضیها غلو به نظر برسد، اما به خاطر بیاورید که کشور دید که چگونه پیروانش در گذشته او را معبود گرفتند. نه تنها برای انقلابشان، بلکه برای خود او، برای شخصیتش حاضر بودند بمیرند.
دورهی دیگری هم بود که در آن پرو باید دقیقا با این ترس مواجه میشد.
(تکهای صدا از آرشیو)
مجری: یک ویدئوی افشاکننده که به وسیلهی پلیس ضبط شده نشان میدهد که چگونه سِندِرُو لومینُوسُو مردگانش را، در یک مقبرهی برپاشده در ناحیهی کُوماس، میستاید.
ریکاردو: در ۲۰۱۶ رسانهها چند ویدئو منتشر کردند که دهها نفر را تجمع کرده در قبرستانی در میان تپههای خشک شمال لیما نشان میداد. آنجا بودند برای افتتاح یک مقبره که در آن میخواستند هشت فرد متهم به عضویت در سِندِرُو لومینُوسُو را که در سال ۱۹۸۶، در طی شورش زندانهای مختلف پایتخت پرو کشته شدند دفن کنند. جنازهها را کمی پیشتر تحویل خانوادههایشان داده بودند و خانوادهها تصمیم گرفتند آن مقبره را بسازند و جسدها را به بالاترین نقطهی قبرستان منتقل کنند.
با این حال، تمام کسانی که در کشتار زندانهای سال ۱۹۸۶ به دست دولت کشته شدند سِندِریستهای تایید شده نبودند.
گروهای مقابل مقبره متنوع بودند. و در حالیکه عدهای فریاد میزدند: «عفو برای گوثمان!» و از طبقهی کارگر صحبت میکردند، دیگران فقط داشتند برای عزیزانشان بزرگداشت میگرفتند و لزوما حامیان تروریسم نبودند.
هنگامی که از رئیسجمهور وقت پرو، پدرو پابلو کوچینسکی، که ایدئولوژی راستگرایانه دارد، در مورد مقبره پرسیدند گفت:
(تکهای صدا از آرشیو)
پدرو پابلو کوچینسکی: از قرار معلوم یک خطای اداری در جایی بوده است... برای مجوز ساخت دادن به این. فکر میکنم که لازم است جسدهایی که آنجا هستند را با احترام منتقل کرد و بعد مقبره باید خراب شود.
ریکاردو: و اینگونه بود. ساخت مقبره موضوع بحثها بود تا اینکه در ۲۰۱۸ مقامات اعلام کردند که مقبره، حمایتی از تروریسم است، جرمی تحت قوانین پرو. علاوه بر این بدون مجوزهای لازم ساخته شده بود. پس آن را ویران کردند. جنازهها یک بار دیگر نبش و در قبرستانی دیگر در گورهای مجزا دفن شدند.
به دانیاِلا برگردیم. شنبه و یکشنبه را با جنازه، کاغذبازی و موضوعات بوروکراتیک مشغول بودند. روزهای خستهکنندهای بودند و هنوز تصمیمی برای اینکه با جنازه چه بکنند گرفته نشده بود. دوشنبه رسید و همراه او مشکلات بیشتر. یک سیاستمدار به سردخانه رفت.
دانیاِلا: خیلی زود رسید؛ از من زودتر رسید. و میخواست وارد شود و اینکه بهش اجازه بدهم برود و جنازه را ببیند. آن وقت من وارد شدم و نه... او را دعوت نکردم که داخل بیاید.
ریکاردو: خوسه کوئهتُو بود، یک افسر بازنشستهی نیروی دریایی که الان نمایندهی کنگره است از حزب رِنُوواسیاُن پُوپولار، یک حزب راست مسیحی.
دانیاِلا: و او تهدیدم کرد، بهم گفت: «شما میدانید که من نمایندهی کنگرهام، نه؟، میدانید که میتوانم به هر جایی که بخواهم وارد شوم.»
ریکاردو: اما دانیاِلا قانون را میدانست و به او گفت ...
دانیاِلا: به او گفتم: «نه! شما کاری که میتوانید انجام دهید درخواست گزارشات، از هر جایی که بخواهید، است. اما نمیتوانید به هر جایی که بخواهید وارد شوید.»
ریکاردو: دقیقا بعد از این واقعه، کوئهتُو بیرون سردخانه با خبرنگاران صحبت کرد.
(تکهای صدا از آرشیو)
خوسه کوئهتُو: مسئول، که خانم دکتری است، میگوید که دستور ندارد، که نمیتواند اجازه ورود بدهد، علی رغم اینکه قانونی وجود دارد که یک نمایندهی کنگره میتواند به هر سازمان عمومیای وارد شود، برای بررسی هر چیزی! هر فعالیتی! نمیخواهند اجازهی ورود بدهند، سکوت کردهاند، میگوید که از دادستان دستور ندارد... این کار فقط سوءظن ایجاد میکند.
ریکاردو: این فقط یک هشدار بود که هفتهی سختی در پیش میبود. دانیاِلا در موقعیت واقعا سختی بود.
دانیاِلا: واحد من، پزشکی قانونی و همکارانم و من آخرین گروگانهای آن آقا بودیم. به سر کار رسیدیم و نمیتوانستیم خارج شویم، محصور میشدیم. یک نگهبان غیرارادی بودم.
ریکاردو: و اینجا از خودم میپرسم: آیا یک راهحلِ انسانی، شدنی و ممکن میبود؟ آیا یک کشور میتواند به بزرگترین دشمنش، شان و وقار بدهد؟ و اگر نه، ما را به چه تغییر میدهد.
فکر میکنم که یکی از شایستهترینِ افراد برای پاسخ به این پرسش اوست.
خوسه کارلُوس آگوئهرُو: خوسه کارلوس آگوئهرو سُلُرسانُو، مورخ و نویسنده.
ریکاردو: خوسه کارلوس فرزند سِندِریستهاست. مادرش به صورت غیر قانونی و خارج از سیستم قضایی کشته شد و پدرش در کشتار زندانها در ۱۹۸۶ مُرد، همان کشتاری که در آن کسانی که در مقبره دفن شدند، کشته شدند. اما در مورد پدر خوسه کارلوس، جسدش هنوز ناپیداست.
در سال ۲۰۱۵ کتاب «افتادگان» را نوشت، یک تالیف که به تجدید نظر کردن در شیوهی به خاطر آوردن خشونت و نبرد مسلحانه در پرو دعوت میکند، با در نظر داشتن دیدگاه خانوادههای اعضای سنِدِرُو لومینُوسُو. همچنین از این کتاب یک اپیزودِ رادیو آمبولانته به نام «فرزند» ساخته شد.
و خب، همان طور که احتمالا میتوانید تصور کنید کتاب به وسیلهی بخش عظیمی از عموم پروئیها خیلی خوب پذیرفته نشد.
خوسه کارلوس: کتاب به عنوان حمایت از تروریسم پذیرفته شد، عموما خشونت کلامی.
ریکاردو: صحبت کردن با خوسه کارلوس به نظرم مهم رسید برای اینکه او از معدود پروئیهایی است که از آن جایگاه نوشته است، از طرف کسی که داستان قوم و خویشی با سندریستها را به میراث دارد. از آن جایگاه، خوسه کارلوس میپرسد که آیا برایمان کافیست که چیزی را که گذشته بدانیم برای اینکه در آینده تکرار نشود و از خودش جویا میشود که بله، تا حدودی بخشش، یک راه بهتر است. او فقط بر عملِ تقاضای بخشش کردن تاکید میکند بدون لزوما انتظار پذیرفته شدنش را داشتن.
همینطور که روزهای بیشتری میگذشت یکی از امکانها قویتر میشد. تا حالا انواعی از این ایده را گوش کردهایم: سوزاندن جسد و دور ریختن خاکسترش، بعضیها میگفتند در دریا، و بعضی دیگر میگفتند در یک مکان ناشناس. این موضوع برای خوسه کارلوس مسالهزا بود.
خوسه کارلوس: وظیفه دولت دور افکندن اجساد نیست. وظیفهی دولت مدیریت کردن اجساد بر مبنای آییننامههای از پیش تعیین شده است. وظیفهی دولت سازماندهی کردن آنها بر مبنای یک سیاست، علاوهی بر سیاستهای فعلیِ رایج در مراسمات ترحیم است.
ریکاردو: از نظر او، یک جامعهی دموکراتیک که واقعا کنار آمدن با اهریمنهایش را بلد است به سوزاندن و مخفی کردن خاکستر یک جسد فکر نمیکند، مهم نیست جنازهی چه کسی...
خوسه کارلوس: این طور فکر میکنم، خیلی محکم. نباید اجازه بدهیم که دولتها آن را به عنوان «اختیار» تصور کنند. برای اینکه در آن صورت همیشه ممکن است در آینده بهانهای برای وضعیتهای استثنایی بتراشند.
ریکاردو: یعنی اگر اجازه داده شود که با گوثمان به عنوان یک استثنا از شیوهای که باید با اجساد رفتار شود، برخورد شود، چگونه مطمئن شویم که در آینده رفتاری خودسرانه با اجساد انجام نخواهد شد؟ خوسه کارلوس میگوید وظیفهی دولت با شیوهها و پروتوکلها این نیست که تصمیم بگیرد کدام جسدها برای دفن قابل قبول هستند و کدامها نه.
غیر از یک توئیتِ رییسجمهور کاستییُو، در طی روزهای اول هیچ بیانیهی رسمیای وجود نداشت. اما اِرناندُو سِبایُوس، وزیر بهداشت، اظهاراتی کرد که بخش بزرگی از کشور را خشمگین کرد...
اِرناندُو سِبایُوس: هیچکسی آرزوی مرگ کس دیگری را نمیکند. هر چقدر هم که جنایت کرده باشد.
ریکاردو: خیلیها به خاطر تلاش برای انسان نمایاندن گوثمان خشمگین شدند. و سوالِ، با جسد منفورترین تروریست پرو چه باید کرد؟، هنوز بیجواب بود. در خیابان بحث و مناظره شروع شده بود و در این ضمن جسد هنوز در سردخانه بود.
ماجرا همین طور ادامه یافت تا پنجمین روز که کنگرهی پرو قانونی را تصویب کرد که به سیستم قضایی اجازهی سوزاندن اجساد محکومین تروریسم که در زندان و در حال سپری کردن حکم میمیرند را میدهد به شرطی که امنیت و نظم عمومی را تحت تاثیر قرار بدهند.
حالا سوال این بود که کِی جسد گوثمان را خواهند سوزاند.
۲۳ سپتامبر یعنی تقریبا دو هفته بعد از مرگ آبیمائل گوثمان، ساعت چهار عصر تماسی دریافت کردم. فردی بود که در روابط عمومی وزارت کشور کار میکند که او را نمیشناختم. به من گفت که میخواهد به موضوع جسد آبیمائل گوثمان پایان داده شود اما وارد جزئیات نشد. راستش کنجکاو شدم و شک کردم. این دولت واقعا شفاف نیست، همان طور که ۲۰ هشدار صادر شده علیه مطبوعات به وسیلهی دو اتحادیهی بزرگ روزنامهنگاران پرو آن را نشان میدهد.
برای چه میخواستند که ما روزنامه نگاران چیزی که میخواست رخ دهد را ببینیم؟ تلاش میکردند چه پیامی بدهند؟ برای چه هدفی میخواستند از من استفاده کنند؟ بدون توضیحات بیشتر با من برای ساعت نه شب در وزارت کشور قرار گذاشتند، فقط با یک شرط: که هیچ چیزی منتشر نکنیم تا اینکه همه چیز تمام شود.
آن شب در پذیرش منتظر شدم تا اینکه همان کارمندی که بعد از ظهر با من تماس گرفته بود پیدایش شد، و سوار یک ون شدیم. جلوی ما یک آمبولانس بود و در پشت ماشینهای دولتی دیگری با آژیر. به ما نگفتند که به کجا میرویم.
نخست ما را به اداره مبارزه علیه تروریسم در مرکز لیما منتقل کردند. یکبار دیگر در منطقهی ورود منتظر شدیم، و آنجا ازمان درخواست کردند که تلفنهای همراه و ریکوردرها را تحویل دهیم. فقط یک دفترچهی یادداشت و یک مداد برایم باقی ماند.
سوار همان ماشین شدیم، این بار به سمت سردخانهی کایااُو. یکی از کسانی که با من آنجا بود، خیمِهنا دِ لا کینتانا، همکار CNN در پرو، بود.
خیمهنا دِ لا کینتانا: به خاطر دارم که محیط بسیار نامرتب و نامنظم بود و اینکه افراد بیشتری نسبت به چیزی که در آن زمان انتظار داشتم، آنجا بودند.
ریکاردو: علاوه بر پلیسها، یک دادستان، پزشکهای قانونی و روزنامهنگاران، دو وزیر دولت نیز، هر کدام با محافظانشان حضور داشتند. آنجا بود که برای اولین بار دانیاِلا، پزشک قانونی، را دیدم. نا«راحت» و بیقرار بود، شاید انتظار داشتن این همه آدم در اطراف را نداشت. من هنوز از خودم میپرسیدم از ما چه میخواستند؟
کمی بعد وارد یک معبر طولانی و تاریک شدیم.
خیمِهنا: که بوی خیلی شدیدی داشت. و به یاد دارم همین طور که گام برمیداشتم احساس میکردم که معبر تمام نمیشود. آن قدر افکار مختلف در آن موقع به سرت سرازیر میشود که فکر میکنم یک کمی درک از زمان را از دست میدهی.
ریکاردو: بعد از این بخش تمام نشدنی، در ورودی یک سالن بزرگ متوقف شدیم.
خیمهنا: سرد بود. نور سفید داشت. به یک سالن کالبدشکافی شبیه نبود، مثل یک گاراژ بود.
ریکاردو: دانیاِلا در انبوه جمعیت احساس خفگی میکرد.
دانیاِلا: سردخانه برای اینکه اینقدر آدم داخلش باشد طراحی نشده است. به نظر میرسید که مسابقهی گاوبازی باشد و همه داخل بودند.
ریکاردو: جسد را از یخچالی خارج کردند و روی یک میز فلزی قرار داده شد. آن وقت به خاطر دستور دادستانی از او آخرین آزمایشات خون برای تست DNA انجام شد، و نمونههایی از بافتها گرفته شدند. در هر صورت نمیتوانستیم ویدیو یا صدایی ضبط کنیم. فقط میتوانستیم یادداشت برداریم. در ورودی سالن بودیم، در حدود ده متری جسد. فضا را کشیدم، علامت گذاشتم پزشکان قانونی کجا قرار گرفته بودند، من کجا بودم، چیزی که رخ میداد را مینوشتم. در یکی از صفحات نوشتم: صورتش دیده نمیشود. خیمِهنا هم آن را نمیدید.
خیمِهنا: و من میگفتم: چگونه بدانم که آبیمائل گوثمان است؟ خب همچنین به خاطر دارم که از کسی درخواست کردم که به پزشکانی که آنجا بودند بگویند که جسد را بلند کنند.
دانیاِلا میگوید که هرگز در زندگیاش احساس نمیکرده است که اینقدر تحت نظر بوده است.
دانیاِلا: هدف نشان دادن این بود که چیزی را که داشتیم برای سوزاندن تحویل میدادیم همان چیزی بود که کالبدشکافی کرده بودیم. و واقعا بود... همان جسدی بود که مهر و موم شده آنجا بود. و آن را برای اینکه همه بتوانند تایید کنند که او بود نمایش دادیم. لحظات ناراحت کنندهای بود... ناراحت کننده، برای اینکه نمایش بود، که فکر میکنم لازم نبود. فکر میکنم لازم نبود که آن همه آدم آنجا باشند.
ریکاردو: آن دولتیها روسای دانیاِلا نبودند اما میبایست برای آنها هر فرآیند را گام به گام توضیح میداد. حالا نه فقط احساس میکرد که گروگان آن جسد است بلکه گروگان وزرا و ما روزنامهنگارها هم هست.
سرانجام جسد را بلند کردند. در دفترچهی یادداشتم نوشتم: یک و ده دقیقهی صبح. صحنهی سورئالی بود. پزشکان قانونی جسد را نشاندند و برای ثانیههای کمی توانستیم صورت گوثمان را ببینیم. همه لال شدیم، یک شوک آنجا بود. در مقابل بزرگترین ترومامان بیحرکت شدیم، انگار هنوز بتواند بهمان آسیب برساند. این بار برخلاف آن صحنهی در قفس، جایی که اگرچه تحقیر شده، فریاد میکشید و هشدار میداد که جنگ تمام نشده بود، گوثمان فقط یک جنازه بود. بیحرکت. الان بله، سرانجام، بیخطر.
در بامداد آن روز آمبولانسی جسد گوثمان را به بیمارستان نیروی دریایی منتقل کرد. ما پشت سر با ماشینهای پلیس میرفتیم؛ تمام کسانی که در در سردخانه بودیم، بجز دانیاِلا. او آنجا مانده بود. اوراق را مرتب میکرد، اسناد را امضا میکرد، ابزارهایش را تمیز میکرد و تلاش میکرد با پشت سر گذاشتن همه چیز به جریان عادی بازگردد.
هنگامی که آنجا بودیم دیدیم که چگونه گوثمان را در یک کوره که دمایش به ۱۲۰۰ درجه میرسید قرار میدادند و جسد به خاکستر تبدیل شد. ساعت سه و بیست دقیقهی صبح بود.
پرو به مانند دانیاِلا برای فراموش کردن این دوره کوشیده است. کوشیده است برای فراموش کردن یا ساکت شدن، همان گونه که در تمام این سالهای پس از درگیری وانمود کرده است. اما همین طور که زمان گذشته است آشکار شده است که در مورد جسد آبیمائل گوثمان جوابهای راحتی وجود ندارد.
خوسه کارلوس: جسد آبیمائل گوثمان جسدی بود که برخورد با آن راحت نبود. فکر میکنم که لازم است از پذیرفتن این نکته آغاز کرد که این «وظیفه» برای کسی که مسئول ادارهی این مساله بود، ساده نبود.
ریکاردو از خوسه کارلوس پرسیدم که آیا فکر میکند تصمیم درستی در مورد پنهان کردن جنازهی گوثمان گرفته شد؟
خوسه کارلوس: مُرده ما را برای مدتی ربود. برای حل کردن چیزی که برای عدهای واقعا میبایست یک موضوع جاری و عادی باشد بالغ نبودیم. برای عدهای یک مساله سیاسی بود، برای عدهای دیگر یک مسالهی فرهنگی و برای بعضیها هم یک مسالهی سمبولیک. هیچکس شایستهی موضوع رفتار نکرد. بعضیها در دام هیستری افتادند و بعضیها در دام فرار. و دولت در دام اختیار «خود ساخته»ی خود برای اینکه میتواند اجساد را هم مانند اشیا دور بریزد.
ریکاردو: اما به نوعی تصمیم سادهتر، مردم پسندتر و کم بحثتر گرفته شد. و برای دولتی مانند دولت کاستییُو مخفی کردن جسد شاید تنها گزینهای بود که میتوانستند بررسی کنند.
با این حال، آبیمائل گوثمان را از پرو محو کردن، تلاشی به مراتب بزرگتر از ناپدید کردن خاکسترش میطلبد.
دانیاِل: ریکاردو لئون روزنامهنگار و سردبیر «اِل کومِرسییُو» است. در لیما زندگی میکند. این داستان به وسیلهی ریکاردو و سردبیر ما، لوئیس فرناندو بارگاس تولید شده است. لوئیس فرناندو در سنخوزه، کاستاریکا، زندگی میکند.
رادیو آمبولانته قصههای آمریکای لاتین را روایت میکند. من دانیاِل آلارکون هستم. سپاس برای گوش کردن.
من محسن هستم؛ برنامهنویس سابق PHP و Laravel و Zend Framework و پایتون و فلسک. تمرکزم بیشتر روی لاراول بود! الان از صفر مشغول مطالعات اقتصادی هستم.
برای ارتباط با من یا در همین سایت کامنت بگذارید و یا به dokaj.ir(at)gmail.com ایمیل بزنید.
در مورد این مطلب یادداشتی بنویسید.